بلاگ

اين زن حرف نمی زند

به خدا من راضي به مصاحبه شدن نيستم. اون هم به چند دليل. اولي اش اينكه من در برابر بسياري از سوالات كلي و مبهم اين خبرنگارها احساس خنگي مي كنم. دوم اينكه تجربه خوبي در زمينه مصاحبه شدن ندارم. اون چيزهايي كه من مي گم با اون چيزايي كه شما مينويسن خيلي با هم فرق مي كنه. سوم اينكه من يه خورجين جواب همرام ندارم كه شما هر وقت هر سوالي بپرسين من فورا به شون دقيق جواب بدم. من جرات حاضر جوابي رو ندارم. دليل چهارمي كه از همه مهمتره و بايد اول مي گفتم اينه كه من وقت ندارم. سرم شلووووووووووووغه. ولي مي تونم يه قول به شما بدم. اون هم اين كه جمعه همين هفته در زمينه سوالي كه شما از من پرسيدين يه مطلب توي وبلاگم مي نويسم.
خب حالا مي خوام جواب شما رو بنويسم. امروز هم يه جوري جمعه است. ولي جمعه مسيحي ها. من توي اين مصاحبه اسم شما رو مي ذارم سين و اسم خودم رو جيم.

سین: به نظر شما چرا گرایش زنان در سنین بالا به ادامه تحصیل بیشتر شده است؟

جیم: توی این سوال شما دو تا پیشفرض مهم وجود داره. اولی اش این که شما معتقدید زنانی هستند که سن بالا دارند و این خیلی عجیبه. به نظر من هیچ زنی به غیر از استاد عزیزم خانم دکتر زنجانی زاده سن اش از ۳۰ سال بالاتر نمی ره. دوم این که شما معتقدید گرایش زنهای سن بالا به ادامه تحصیل بیشتر شده و حالا دارید دنبال چرایی اش می گردین. شما طبق چه سند و مدرکی این حرف رو می زنید؟ شما برای اثبات این مدعا باید نسبت داوطلبین و قبول شدگان کنکور سراسری و آزاد در مقاطع مختلف رو به تفکیک زن و مرد و بر حسب گروههای سنی بگیرید و با هم مقایسه کنید تا بعد به سوال شما جواب بدم. تازه اگه منظور تون مقایسه زنان با مردان باشه. وگرنه چنانچه مبنای نتیجه گیری شما مقایسه زنان امروز و دیروز بوده باید آمار کنکور سالهای گذشته رو هم بگیرین.

سین: ببینین من این مدارکی رو که شما می گین ندارم ولی تجربه شخصی ام داره نشون می ده بیشتر شده. من زنهای زیادی رو می شناسم که علیرغم ازدواج و بچه داری فیل شون یاد دانشگاه کرده و قصد ادامه تحصیل دارند.

جیم: با اینکه من هم زنان زیادی رو می شناسم که بچه داری و خانه داری رو بر ادامه تحصیل ترجیح می دهند ولی به سوال شما جواب میدم. من به تناسب رشته ام از زاویه جامعه شناسی به سوال شما جواب می دم. با اینحال به مکانیسمهای روانشناختی اون هم اشاره می کنم. من معتقدم ساختار اجتماعي جامعه ما در مقايسه با گذشته تغيير كرده است.لابد مي دانيد ساختارها دو بعد مهم توي جامعه دارند يكي اش عرف و ديگري قانون. مظور من بعد عرفي ساختار است. اگه كمي دقت كنيد مي بينيد زنان امروز جامعه ما (منظورم همان زنهايي است كه مورد نظر شماست نه همه زنها) نقش سنتي خودشان را قبول ندارند. نقش سنتي كه ما مردها طبق طبق مصالح خودمان برايشان تعريف كرده بوديم. از طرفي هم ميدونند كه ما حاضر نيستيم وظايف سنتي شان را به دوش بگيريم. بنابر اين راه سومي برايشان پيدا شده است. آنها اكثر وظايف سنتي شان را به خارج از خانه سپرده اند. در بيرون از خانه مردهايي هستند كه لباس ها رو مي شورند و اتو كشيده تحويل مي دهند. زنهايي در بيرون هستند كه سبزي پاك مي كنند و آماده تحويل مي دهند. مردهايي در آشپزخانه هاي سطح شهر وجود دارند كه شبانه روز در خدمت اين خانمها هستند. مردان ديگري هم هستند كه آخرين تكنولوژيهاي روز دنيا رو در اختيار اين خانمها مي گذارند تا دست به سياه و سفيد نزنند. مردها و زنهاي ديگري در شركتهاي خدماتي هستند كه با كوچكترين اشاره اي دستشويي و حمام را تميز مي كنند و ديوارها را گردگيري مي كنند و پرده ها رو مي شورند و شيشه ها رو برق مي اندازند. مربي هاي مهد هم سه شيفت در خدمت هستند و از بچه ها نگهداري مي كنند. نوع سرويس ها در جامعه امروز ما براي اين دسته از زنها و خانواده هايشان عادي است. از طرف ديگر به قول يكي از شاگرداي عزيزم -س.ف- الگوي فرزندآوري هم در جامعه تغيير كرده. ديگر كمتر زني از بين زنان مورد اشاره شما حاضر است ۵ تا بچه به دنيا بياورد و پاي آنها بسوزد.

پيامد طبيعي اين تغييرات فرهنگياوقات فراغت بيشتر است. و اوقات فراغت بيشتر به تنهايي بيشتر مي انجامد. تنهايي باعث مي شود رنج ببرند. اولين واكنش بسياري از زنانی كه منظور شماست به اين تنهايي پناه بردن به انواع كلاسهاي هنري (نقاشي- طراحي-خوشنويسي- مجسمه سازي- صنايع دستي- آرايشگري- خياطي و و و و ) و كلاسهاي ورزشي (مخصوصا يوگا) و شركت در دوره هاي زنانه – جلسات عرفان و ادبيات و و و است. غافل از اينكه لذت هيچكدام از اينها پايدار نيست – سوء تفاهم نشود من نمي خواهم بگويم كه وضعيت قبلي لذت پايداري با خودش داشته-. به همين دليل بعد از مدتي دست از پا درازتر به خانه برمي گردند. ولي اين بار تنهايي شديدتر از پيش است دچار افسردگي مي شوند. نماز و روزه و روضه و دعا هم موثر نيست. چرا كه اين زنها نياز به مترجمي دارند كه نيست. در اينجور مواقع دانشگاه و ادامه تحصيل بسيار جذابتر جلوه مي كند. با اين تفاوت كه دانشگاه ديگه كلاس يوگا نيست كه هر وقت ميل اش بكشه بره ثبت نام بكنه. ولي اين ويژگي به جاي اين كه دافعه داشته باشه جاذبه دانشگاه رو بيشتر مي كنه. چرا كه براي اين زنها هر چيزي كه سخت تر بدست بياد ارزش بيشتري داره. به همين دليل از نو كلاس درس و مدرسه. من كه با بعضي از آنها تعامل نزديك داشته ام اوج التذاذ شان را از درس خواندن و يادگرفتن ديده ام. مضمامين و كلمات بر عمق جانشان مي نشيند. چون آب در بيابان بر تشنه اي ببارد. اين حس و حال آنها براي من هميشه جذبه داشته است. ولي به عنوان يك معلم هميشه در يك وضعيت پارادوكسيكال قرار داشته ام. در عين حال كه مشتاق قبولي آنها بوده ام  براي خيلي هايشان آرزو كرده ام  قبول نشوند. چون براي آنان كه خودشان را نمي شناسند و از گمشده حقيقي شان خبر ندارند در قبول نشدن و نرسيدن لذتي است كه در رسيدن و قبولي نيستمن نگران افسردگي و ناكامي شديد آنان در زمان بعد از فارغ التحصيلي هستم. براي همين است كه آرزوم مي كنم قبول نشوند و و يا در صورت قبولي هرگز درس شان را تمام نكنند.  وقتي وارد دانشگاه مي شوند و همكلاسي هاي بچه سال شان را مي بینند كه هنوز امضاي مدرك قبلي شان خشك نشده و استادهاي بي حال و حوصله رو مي بينند به شدت احساس ناكامي مي كنند. تمرينات و سمينار و پايان نامه و امتحان كاري مي كند كه همان اندك وظايفي که براي خودشان در خانه قائل بودند به فراموشي سپرده مي شود. شوهرهاي سنتي شان هم مات و مبهوت نمي دانند كه چكار بايد بكنند. آنها يك زن مي خواستند كه مثل مادرشان باشد ولي حالا با زني مواجه اند كه به خواهرزاده شان شبيه تر است. براي اين زنها خود خودشان از هرچيز ديگري مهمتر است. همه چيزهاي ديگر در امتداد نيازهاي خودشان قرار دارد. مهمترين عبارت شان اين است كه خب پس من چي؟  در حقيقت مهمترين نياز آنها خوديابي است. ولي متاسفانه دانشگاه و تحصيلات به جاي اينكه در اين زنان آرامش ايجاد كند توقعات و انتظارات آنها را از زندگي بيشتر مي كند. انتظاراتي كه هيچكسي برآورده كردن آنها را وظيفه خود نمي داند. دانشگاه راه خودكفايي و خودبسندگي را به آنان آموزش نمي دهد. و به همين دليل وقتي درس شان تمام مي شود با تنهايي بيشتري به خانه بر مي گردند.

سين: پس شما منظورتون اينه كه اونها درس نخونند؟

جيم: نه من هرگز چنين منظوري نداشته ام. خب شد كه اون چيزي رو كه گفته ام نوشته ام. من فقط مي خواهم بگويم دانشگاه و تحصيل اون چيزي نيست كه بتواند تنهايي اين آدمها را پر كند. آنها بايد سعادت را در درون خود جستجو كنند و اگر در اين راه موفق شوند مي توانند به شيوه هاي مختلفي به آرامش دست پيدا كنند. هم با شغل و تحصيل و هم بي آنها. هم در كنار شوهر و بچه و هم بدون آنها.

سين: خب حالا چه توصيه اي براي آنها داريد?

جيم: من به آنان گفتم

        آفتابي لب درگاه شماست

                 كه اگر در بگشاييد

                         به رفتار شما مي تابد.

چشم را باز كنيد

           آيتي بهتر از اين مي خواهيد؟

سين: اجازه بدين من نظرم رو توي كامنتها تون بنويسم.

جيم: خواهش مي كنم . دست شما مرسي.

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید