« د » مثل دختر , « ز » مثل زن, « ميم » مثل مادر
بلاخره «ميم مثل مادر» به مشهد آمد و ما ديشب رفتيم تماشاي آن. عاااااااااااااالي بود. نه بخاطر اينكه اشك همه مون رو درآورد. بخاطر عشق عميق انسان (مادر) به انسان (فرزند). بخاطر احساس عميق تعهد نسبت به كسي كه به او هستي داده ايم. بخاطر معجزه اميد. بخاطر آنكه يك بار ديگر مادر را تماشا كنيم. مادر را بفهميم. فيلم در حقيقت نبرد عقل و عشق است. عقل حسابگر پدر جوان در مخالفت با بدنيا آوردن فرزندي كه معلول است. عشق عميق مادر جوان به جنيني كه در شكم دارد.
سپيده در اين فيلم فقط مادر است. او هيچ هويتي جز مادر بودن ندارد. او از تمام علايق خود چشم مي پوشد تا فرزند معلولش را بزرگ كند. طبيعي است كه پررنگ كردن اين بخش از هويت زنان (هويت مادري) به قيمت كمرنگ شدن ساير ابعاد هويتي آنان تمام مي شود. در اين حالت اگر زني نخواهد صرفا مادر باشد و نياز به خودشكوفايي اش را در نقش هاي ديگري غير از نقش مادري تحقق بخشد احساس گناه مي كند يا از جانب ديگران به فقدان تعهد و بي عاطفه بودن متهم مي شود. نظير اتهامي كه تماشاگر به شوهر سپيده مي زند. به نظر من فيلم از اين حيث كه چشمهاي ما را دوباره مي شويد تا مادر و همسرمان را از نو و خوب تماشا كنيم قابل تحسين است ولي از اين حيث كه بعد خاصي از شخصيت زنان را بزرگ مي كند اشكال دارد. شبيه اين اتفاق براي د مثل دختر افتاده است. به عنوان مثال شخصيت فرزانه (خواهر بزرگ و مجرد سپيده) عليرغم استقلال اجتماعي اقتصادي كه دارد براي تماشاگر هيچ جذبه اي ندارد. فرزانه نمي خواهد همسر و در نتيجه مادر باشد. او ميخواهد زن (دختر) بماند. او به زن بودن خود عادت كرده است. در جامعه ما از بس كه ارزش ازدواج و به تبع آن بانو بودن براي دختران تاكيد شده است كه اگر دختري ازدواج نكند احساس سعادت نمي كند. آيا واقعا اين ديگرانند كه ما را خوشبخت مي كنند؟
سوال مهمي كه اين فيلم در ذهن من ايجاد كرده است اين است كه يك انسان از كي انسان و در نتيجه صاحب حق مي شود. آيا از همان اولين ثانيه ها كه نطفه بسته مي شود انساني بوجود آمده است يا نه وقتي اعضا و جوارح بدن او شكل خاصي پيدا مي كنند. اين شكل خاص يعني چي؟ چرا ما حق داريم از انعقاد نطفه (ازدواج كروموزمهاي ايكس و ايگرك) جلوگيري كنيم ولي حق نداريم كروموزوم هاي مزدوج را از بين ببريم؟ آيا ما حق داريم اساسا چيزي را از بين ببريم؟ از كدام ماه و روز و ساعت و ثانيه موتاسيون نطفه به انسان اتفاق مي افتد؟ آيا او وقتي انسان و صاحب حق است كه متولد مي شود. انسانيت او به چي است؟ اگر هيچ عنصر فرهنگي (نظير زبان, ارزشها و هنجارها) به او منتقل نشود آيا صرف شباهت جسماني كفايت مي كند او را انسان بناميم؟ آيا او (نطفه ) مال ماست نظير خيلي از چيزهايي كه ساخته ايم يا خريده ايم؟ آيا ما مي توانيم رفتاري را كه با بسياري از مايملك خود داريم با او هم داشته باشيم؟ او تا چه اندازه در برابر ما صاحب حق است؟ آيا دايره حقوق او مي تواند آنقدر زياد است كه چنان تكاليفي بر ما تحميل كند كه از تمامي حقوق خود چشم بپوشيم؟
كجا هراس تماشا لطيف خواهد شد؟
در ماههاي گرم سال اگر از طريق جاده ساحلي (خط كناره) گذرتان به شمال مخصوصا از آزادشهر تا ساري افتاده باشد حتما با منظره بسيار زيباي دستفروشان كنار جاده كه شالها و روسري هاي رنگارنگشان را بر روي طنابهاي بلندي بهن كرده و به نمايش گذاشته اند مواجه شده ايد زيبايي اين مناظر مخصوصا وقتي كه نسيم ملايمي هم در حال وزيدن باشد صد چندان مي شود انگار همه رنگهاي شاد و زنده با هم در حال رقص هستند. گاهي اوقات كه نگه داشته ايم و يكي دو تا از همانها را خريده ايم احساس شخصي من اين بوده كه هيچكدام از اينهايي كه خريده ايم به آن قشنگي كه آن مناظر براي ما تداعي مي كرده نبوده است. چرا؟ اگه يه كم صبر كنيد مي گم چرا.
اگر گذرتان به شانديز مشهد افتاده باشد و نمايشگاههاي مبل اطراف جاده را در منطقه ويراني (بر وزن حيراني) ديده باشيد حتما ميل به تماشا بارها شما را متوقف كرده است. ولي اگر در اينجا هم يك دست از اين مبلها را بخريم و بياوريم خانه احساس مان اين است زيبايي مورد انتظار ما را ندارد. نشانه اين حس ناكامي هم اين كه وقتي از آنجا رد مي شويم يكي ته دلمان مي گويد آنهايي كه نخريده ايم انگار برتري خاصي بر آنچه خريده ايم دارند اگرچه عقل دلداريمان مي دهد و چيز ديگري مي گويد. چرا؟
در مسير مشهد بيرجند هم نظير همين اتفاق براي من افتاد. احساسم اين بود كه وقتي كوير را در حال حركت نگاه مي كنم زيبايي اش خيلي بيشتر از وقتي است كه در نقطه اي از آن توقف مي كنم. چرا؟
در مورد برخي آدمها هم همينطور است آنها را اگر گذرا تماشا كنيم خيلي زيباتر هستند تا وقتي كه كنارشان بايستيم. چرا؟
نكته جالب اين كه هر چقدر زيبايي سوژه اي كه از كنار آن مي گذريم بيشتر باشد ميل ما به توقف بيشتر است.
من فكر مي كنم آنچه كه ما را به توقف ترغيب مي كند ميل به تصاحب و تملك است. اين خودخواهي است كه ما را وارد به توقف مي كند تا هر چيز زيبايي را مال خود كنيم. خب حالا چرا احساس خوبي از اين تملك نداريم؟ اينجا رو احساس مي كنم ما گول خورده ايم. ما كل و جزء را قاطي كرده ايم. زيبايي اين مناظر به كليت و فاصله آنها از ماست و همچنين به زمينه اي كه آن كل در آن قرار دارد. با توقف و تصاحب جزيي از آنها هرگز كليت و زمينه را نمي توانيم مال خودمان بكنيم. شايد راز ميل عجيب بعضي از ماها به عكسبرداري و فيلمبرداري از اين مناظر (عكسها و فيلمهايي كه شايد فرصت تماشاي آنها را هيچوقت نداشته باشيم) ريشه در نياز به تصاحب كل آنها دارد ولي باز غافليم از آنكه زيبايي فقط سطح نيست بلكه عمق هم دارد. عكس و فيلم نمي تواند عمق زيبايي را ثبت كند و از آن مهمتر تمام زمينه اي كه اين زيبايي ها در آن قرار دارد نمي تواند ثبت و ضبط شود. نظير زمان. اگر غير از اين بود ما بايد همان لذتي را كه در عبور از آن مناظر مي برديم از تماشاي همان عكسها و فيلمها ببريم. اگر هم گاهي اوقات احساس مي كنيم با تماشاي عكس ها و فيلمها دقيقا همان لذت را داريم مي بريم نبايد فراموش كنيم كه عكس و فيلم در حقيقت دارند به ما كمك مي كنند كه لذتي را كه در حين عبور از آن مناظر برده بوديم تداعي كنيم. وگرنه چرا ديگراني كه همسفر ما نبوده اند به اندازه ما از همان عكسها و فيلمها لذت نمي برند.
من مي خواهم نتيجه بگيرم توقف ممنوع. تملك ممنوع. حالا مي فهمم معناي عميق اين شعر قشنگ سهراب را كه :
……..
عبور بايد كرد
صداي باد مي آيد, عبور بايد كرد
و من مسافرم اي بادهاي همواره.
روي ماه خداوند
اين يادداشت لطيف هم مال يكي از شاگرداي بسيار عزيز من است كه بعد از خواندن يادداشت قبلي و بوسيدن روي ماه خداوند برايم ميل كرده است. به من حس خوبي منتقل كرده اميدورام براي شما نيز چنين باشد.
سلام استاد و ممنون بخاطر بودنتون . اميدتون. اميد بخشيدنتون .خوب بودنتون .کلامتون . تفکرتون .انگيزه تون . روحيه تون و……….وبازهم ممنون از خدا بخاطر بودنتون.
همين الان کتاب روي ماه خداوند را ببوس را تمام کردم . دچار حس خاصي شدم . نه اينکه بخوام بگم من هم مثل يونس دنبال اثبات خدا بودم . نه. خدا براي من ثابت ثابت است اما سالهاست دنبال درک حکمت کارهاي خدا هستم و بجايي نمي رسم .شايد بيشتر از اينکه شبيه يونس باشم مثل دکتر پارسا يکدفعه حس کردم فرمولها و خط کش ها خيلي کوچکند براي اندازه گيري علل معلولها .آنهم اندازه گيري علل حکمت علت العلل .مي دونيد استاد الان خيلي دلم ميخواد روي ماه خداوند راببوسم اما هنوز خيلي دلم گرفته و هنوز دلم ميخواد وقتي خدا را مي بوسم زار زار گريه کنم نه اينکه ازش بپرسم چرا؟ چون ديگه مي دونم جوابش از قد من خيلي بالاتره ومن خيلي بچه ترو نادون ترو کوچيک تر از اونم که بفهمم اما دلم ميخواد بهش بگم خيلي سخته . خيلي خيلي سخت. دلم ميخواد بگم هنوز بعد از شش سال توي خواب مي بينمش . باهاش حرف مي زنم . زندگي مي کنم و حتي هنوز از خدا ميخوام که سلامتيش را بهش برگردونه .دلم ميخواد دست بندازم گردن خداو دم گوشش داد بزنم دلم براي دستهاي کشيده و استخواني اش . براي صورت گرم و چروکيده اش براي صداي نرم و مهربونش براي تپش قلبش . براي روي ماهش تنگ شده .آره. دلم ميخواد وقتي روي ماه خداوند را مي بوسم بهش بگم بخاطر اينها بوده که توي اين شش سال هيچ وقت نتونستم روي خدا را ببوسم ولي الان …..”دلم مي خواد روي ماه خداوند را ببوسم ” و تو بغلش زار بزنم و بهش بگم وقتي اون را ديداز طرف من روي ماهش را ببوسه .
استاد مي دانيد چرا اينها را براي شما مي نويسم ؟ بخاطر خوب بودن شما . پس تقصير خودتون است نه من .اما باز هم مي بخشيد وقتتون را گرفتم. باور کنيد ايندفعه فقط نوشتم . حتي خودم هم نميدانم چي نوشتم . اما بجاش اين بار ميدانم چرا نوشتم. چون دلم خيلي گرفته بود.به اندازه شش سال دوري و دلتنگي و سکوت .
برفکس
راستی عکسای شب يلدا و برف مشهد رو تو فتوبلاگم گذاشته ام وقت کرديد تماشا کنيد.
دیدگاهتان را بنویسید