بلاگ

فلسفه امروزین علوم اجتماعی-جلسه اول

دوشنبه این هفته جلسه اول گفتگو در باره فصل اول کتاب فلسفه امروزین علوم اجتماعی از برایان فی ترجمه خشایار دیهیمی بود ذیلا خلاصه فصل اولش رو می نویسم.

عنوان فصل اول: آیا باید همان کس باشی تا آن کس را بشناسی؟

اگر کسی به این سوال پاسخ مثبت بدهد در حقیقت دارد ادعا می کند هیچ کسی بر هیچ چیز آگاه نیست مگر تجربه ها و حالات خودش. یعنی هر کسی فقط خودش را میتواند بشناسد. حالا اگر «کس» را وسیعتر به معنای یک «گروه» بگیریم، فقط اعضای یک گروه میتوانند همدیگر را بشناسند. لذا هر گروهی باید محقق خود را داشته باشد. و هر شناختی که از طریق غیرخودی به دست آمده باشد نامعتبر است. این دیدگاه را اصطلاحا شناخت شناسی خودی می نامند. با قبول این دیدگاه بنیان علوم انسانی و اجتماعی بر باد خواهد رفت!

برای نقد این ددیگاه ابتدا باید به این مهم بپردازیم که اساسا شناختن یعنی چی؟ از شاختن سه برداشت وجود دارد.

  1. شناختن یعنی توانایی تعیین هویت یا بازشناسی مثلا کتاب را از لیوان تشخیص بدهیم.

  2. توانایی توصیف کردن یا توضیح دادن مثلا شناختن سیل یعنی اینکه بتوانیم ویژگیهای سیل و پیامدها و علل آن را توضیح بدهیم

  3. شناختن به معنای داشتن تجربه ای همانند و یکسان. تاکید دیدگاه شناخت شناسی خودی بر تعریف سوم است.

در اینجا از چند مثال برای درک بیشتر تعریف سوم استفاده می کنیم: فقط کسی می تواند حال یک زندانی ازدوگاه آشویتس را درک کند که خودش قبلا در آنجا زندانی شده باشد. فقط کسی می تواند حس و حال یک آدم تنها در تاریکی یک شب در یک خیابان خلوت را درک کند که خودش به تنهایی در همان زمان و از همان مکان به تنهایی عبور کرده باشد. فقط کسی می تواند حال یک دانشجوی مشروط را بفهمد که خودش مشروط شده باشد. فقط زنی می تواند حال مادر یک شهید را بفهمد که خودش فرزند جوان یرا از دست داده باشد.

برایان فی اعتقاد دارد اساسا چیزی به نام تجربه همانند و یکسان وجود ندارد. چون تجربه از ویژگیهای جسمی، روانی و شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و … تاثیر می پذیرد و کیفیت آن متفاوت می شود. مثلا تجربه یک یهودی از اردوگاه آشویتس با تجربه یک غیریهودی از آن اردوگاه تفاوت دارد. تجربه یک زن زندانی در اردوگاه با تجربه یک مرد زندانی در اردوگاه یکسان نیست. تجربه یک فرد تحصیلکرده زندانی در اردوگاه با یک فرد تبهکار زندانی اردوگاه فرق دارد. در نتیجه: هرچقدر تعداد متغیرهای موثر بر تجربه بیشتر باشد، مجموعه ی تجارب بالقوه همانند کوچکتر خواهد شد. بنابر این علی الظاهر فقط خود شما قادر خواهید بود که خودتان را بشناسید. چرا می گوییم علی الظاهر؟ چون اگر نقد قبلی را قبول کنید، حتی قادر نخواهید بود خودتان را بشناسید! چون شما فقط در یک لحظه معین آنچه هستید، هستید. به بیانی دیگر تجربه من در زمان t با تجربه من در زمان t+1 همانند نیست. چون متغیرهای موثر بر تجربه من در دو زمان یکسان نیست. درک من سی ساله از روابط پدر و مادرم با درک من ده ساله از همان یکسان نیست. من 48 ساله الان نمی توانم تجربه مشروط شدن 24 سالگی را بشناسم. چون من ِالان، با منِ آنموقع تفاوتهای بسیاری دارم. حتی به یادآوری تجربه هم مشکل را حل نمی کند. چون کیفیت به یادآوردن تحت تاثیر زمان و بسیاری از متغیرهای دیگر قرار می گیرد. خب چاره چیست؟ بیایید تعریفمان را از شناختن عوض کنیم! در تعریفِ شناختن به جای تجربیات همانند از تجربیات مشابه استفاده کنیم. یعنی اگر کسی به قدر کافی به ما نزدیک بود پس می تواند تجربه ای مشابه من داشته باشد و در نتیجه مرا بشناسد. اما به قدر کافی یعنی چقدر؟ از چه لحاظ؟ از نظر کدام ویژگیها؟ تعریف شرایط عینی برای مرز شباهت دشوار است و کم کم به لغو قاعده شناخت شناسی خودی منجر می شود.

ایشان در نقدی دقیق تر ادعا می کند در دیدگاه شناخت شناسی خودی مغالطه ای صورت گرفته است و آن یکی انگاشتن بودن و شناختن است.  به بیانی دیگر تز باید همان کس باشی تا همان کس را بشناسی به این معناست که بودن شرط لازم و کافی شناختن است. فرد مسلمانی را در نظر بگیرید که نمازهای یومیه اش را می خواند، هر جمعه به نماز جمعه می رود، روزه میگیرد، دعا می کند. ممکن است حین نماز ذهنش به جاهای دیگر هم برود. آیا او معنای مسلمان بودن را می داند؟ در نظر بگیرید که ممکن است معنای واژه ها را نداند، اصول دین را نداند، با تاریخ اسلام آشنا نباشد و … . ممکن است اگر از او بخواهیم مسلمانی را برای یک غیرمسلمان توضیح بدهد نداند. باید توجه داشته باشیم که گاهی اوقات آدمها به جای آنکه فاعل باشند متفاعل هستند. آنها به ظاهر فعلی را دارند انجام می­دهند اما در باطن عمل آنها تقلیدی بیش نیست. بنابراین داشتن یک احساس و تجربه برای دانستن و شناختن آن کافی نیست.  حالا اگر اگر کسی بودن شرط کافی شناختن کسی نیست آیا شرط لازم آن هست؟ پاسخ منفی است. شناختن یک تجربه چیزی بیشتر از تجربه کردن آن است. شناختن  به معنای این است که بتوانیم آن تجربه توصیف، تبیین و تشریح کنیم. مثلا شناخت فوتبال به معنای توانایی حرف زدن در باره آن است و نه توانایی بازی کردن آن. البته ناگفته نماند گاهی اوقات دانستن چگونگی تجربه کمک موثری برای شناختن آن است.

آیا می دانید چرا دیگرانی که کاملا متفاوت با ما هستند می توانند ما را بهتر از خودمان بشناسند؟

  1. ما زیادی درگیری احساسات و فعالیتهایمان هستیم که بتوانیم کل جریان را توصیف کنیم. غرق بودن مانع شناخت است.

  2. فعالیتها و احساساتی که زندگی ما را می سازند غالبا سردرگم کننده و دو پهلو هستند.

  3. دیگران اغلب با سهولت بیشتری می توانند ربط بین احساسات ما و شرایط و ویژگیهای بیرونی مان را تشخیص بدهند.

  4. گاهی اوقات ما به خودفریبی دچار می شویم و نمی خواهیم احساسات و تجربه هایمان را بشناسیم و بلکه آن را وارونه جلوه می دهیم.

پس منظور ما از شناختن چیست؟ منظور ما از شناختن این نیست که ضرورتا بخواهیم عین کس یا کسان دیگری بشویم یا عین تجارب آنان یا حتی تجربه هایی مشابه آنان داشته باشیم. همذات پنداری روانشناختی نه شرط لازم و نه شرط کافی شناخت دیگران است. ما دنبال درک تجربه هستیم. منظور از درک یک تجربه، داشتن حسی و فهمی از آن تجربه است دریافتن معنای آن تجربه است. ما دیگران را زمانی می شناسیم که قادر به ترجمان تجربه ها یا اعمال آنان به زبانی باشیم که این تجربه ها و کرده ها را قابل فهم سازد. توجه داشته باشید که ما بر اشکال گفتمانی تفسیر تاکید داریم. یعنی آن مواردی که در آنها شخص می تواند با کلمات بگوید که معنای تجربه ها ، روابط و فعالیتهای شخصی دیگر یا یک گروه چیست. تفسیر معنا بیشتر شبیه رمزگشایی از یک شعر مشکل است نه تلاش برای رسیدن به وحدت ذهنی با شاعر! اما توجه داشته باشید که اشکال دیگری از تفسیر هم وجود دارد.

اشتراک گذاری:

1 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • سلام آقای حیدری، متشکرم!
    بازهم من شانس و توفیق یادگیری از شما را پیدا کرده ام. امیدوارم بتونم سوالات ام را با شما در میان بگذارم. امروز چهارشنبه 97/05/24.
    روز و روزگار خوش
    امین بلندی

دیدگاهتان را بنویسید