بلاگ

فلسفه امروزین علوم اجتماعی-2

آیا من برای آنکه خودم باشم نیازمند دیگرانم؟ یا آنکه موجودیتی درخودبسته، اساسا مستقل و جدا از دیگران هستم که در درون خودم قدرت هدایت اعمال و اعتقادات و تمناهایم را دارم؟

اتمیست­ها (ذره­گراها) اعتقاد دارند نیازها، انگیزشها و توانایی های پایه­ای انسانی در هر فردی بدون ارتباط با هر ویژگی خاص گروه­های اجتماعی یا تعاملات اجتماعی پدید می­آید. آنها اعتقاد دارند خویشتنِ من همان چیز ثابتی است که در پسِ تجربیات، آگاهی­ها و تمناهای من قرار دارد. همانکه هم در عکس­های کودکی­ام دیده می­شود و هم در عکس­های نوجوانی و جوانی و میانسالی و کهنسالی و اشاره می کند همه اینها منم.

برایان فی در کتاب درآمدی بر فلسفه امروزین علوم اجتماعی دیدگاه اتمیستها را با طرح نقدهای زیر رد می­کند و می گوید من برای آنکه خودم باشم نیازمند دیگرانم:

هر یک از ما بارها خویشتن نگری کرده­ایم یعنی مثلا خود را سرزنش یا تحسین نموده و حتی در حضور دیگران خود را دست انداخته­ایم (فرض کنید در گفتگویی در باره آشپزی من از خودم اینجوری پیش شما تعریف کنم که: باااااور کنید آشپزی من حرف نداره، هرکی دستپخت منو خورده نمرده!). چنین موقعیتهایی نشان می­دهند که هر یک از ما می­تواند نسبت به خویشتن، دیگری باشد.

ما برای آنکه خویشتن نگری بکنیم از خود فاصله می­گیریم و نسبت به خود، دیگری می­شویم. این فاصله گرفتن زمانی رخ می دهد که ما متوجه می­شویم می­توانیم متفاوت از آنی که تا به حال بوده است باشیم. در چنین زمانی است که می فهمیم آنکه تا الان بوده محصول یک شرایط و عواملی بوده و می تواند از این لحظه به بعد جور دیگری باشد. به عنوان مثال وقتی من (مجید) خودم را سرزنش می­کنم به این معناست که اولا من از مجید قبلی فاصله گرفته و او را تحت تاثیر امیال، انگیزه­ها، عوامل و شرایطی دانسته ام و ثانیا تصورم این است که من می­توانم مجید سابق نباشم و به مجید دیگری تبدیل بشوم. گویی من مجموعه­ای از مجیدهای بیشمار هستم که تا به حال فقط و فقط یکی از آنها بالفعل شده بود و از این لحظه می­تواند یک مجید دیگر غیر از مجیدهای سابق فعلیت پیدا کند. من همواره امکان و توانایی دیگری شدن دارم. فهم این نکته اثری رهایی بخش دارد.

چرا ما توانایی فاصله گرفتن از خود و درنتیجه خویشتن نگری را داریم؟ چون ما موجوداتی خودآگاه هستیم و این خودآگاهی محصول هوشمندی و کنجکاوی است که در ما وجود دارد. این خودآگاهی می­تواند درجات مختلفی داشته باشد. مثلا مجید1 را در نظر بگیرید که معلم است. مجید2 شروع می کند به ارزیابی و قضاوت در باره مجید1 و او را سرزنش می­کند. کمی بعد مجید3 می­آید و مجید2 را خطاب قرار می­دهد که تو اصلا حق سرزنش مجید1 را نداشتی. این مثال نشان می­دهد ما استعداد نقد و ارزیابیِ تواناییِ خویشتن­نگری خود را داریم.

اما ممکن است کسی در مقام نقد حرفهای فوق بگوید که ببین عزیز من! تو یک مجید واقعی داری و بس. بقیه مجیدها صرفا تظاهراتی بیش نیستند. بنابر این سعی کن خودت باشی. همان خود واقعی! این منتقد دارد ادعا می کند یک چیز ثابتی به نام مجید واقعی در ورای همه این مجیدها وجود دارد. همان که مجید هر وقت از خودش صحبت می­کند با ضمیر من به او اشاره می کند! در واقع هر تغییری که در مجید میبینیم تغییری است که حول یک هسته محوری و ثابت انجام می­شود. مثل یک قوری چای که اگرچه ممکن است گاهی پر، گاهی خالی، گاهی سرد و گاهی داغ باشد، ولی بالاخره چیز ثابتی به نام قوری چای وجود دارد که حالات دیگر بر آن عارض می­شوند! این نظریه اصطلاحا وحدت جوهری خویشتن نام دارد. در مقابل این نظریه،  نظریه وحدت ارتباطی خویشتن، قرار دارد که برایان فی به آن اعتقاد دارد. مثلا یک بازی چندمرحله­ای مثل بیس­بال یا یکی از بازی­های رایانه­ای (مثل بازی هوش یازده مرحله­ای آنلاین) را در نظر بگیرید. شما نمی­توانید یک مرحله خاص از این بازی را جدا کنید و بگویید بیس­بال یعنی این. بلکه همه این مراحل، در ارتباط با همدیگر است که این بازی را تشکیل می­دهند. پس وحدت همیشه مربوط به یک لایه زیرینِ نهفته نیست. لذا خویشتن چیزی نیست که حالات متغیری به خود بگیرد بلکه همین حالات متغیرِ آگاهی است که به نحو معینی با هم ارتباط دارند.

اما قائلان به نظریه وحدت جوهری اعتقاد دارند، فهم شهودی ما از مکانیسم عباراتی که با من ساخته می­شود این است که لازمه استفاده از چنین عباراتی، خویشتنی از پیش موجود است که وقتی فرد از ضمیر اول شخص استفاده می کند به خودش ارجاع می­دهد. مثلا وقتی می گویم من به فروشگاه رفتم ضمیر من به چیزی از پیش موجود ارجاع می دهد که همان خویشتن است.

اما برایان فی در مقام نقد می­پرسد چگونه این منِ از پیش موجود می­داند که این اوست که این «عبارات حاوی من» را به کار می برد؟ مشکل کلّی و عام دقیقا همینجاست. من وقتی به دوم شخص و سوم شخص اشاره می کنم می بینم آنها مستقل از من هستند (راجع و مرجوع مستقل از هم هستند) اما وقتی به اول شخص اشاره می کنم راجع و مرجوع یکی هستند. اجازه بدهید یک مثال بزنیم. فرض کنید یک نفر آمده است ده تا فعل مختلف از قبیل بستنی خوردن، آب خوردن، چای خوردن، نشستن، دراز کشیدن، مسواک زدن و … را انجام داده است. سپس یک عمل یازدهمی را انجام می­دهد که طی آن با یک عمل گفتاری می گوید این من بودم که این ده تا فعل را انجام دادم و هم اذعان دارد که این فعل گفتاری آخر هم از او سر زده است. تز برایان فی به تبع نوزیک این است که «من» در فعل یازدهم یعنی در جریان فعالیت خویشتن نگرانه ارجاع انعکاسی به خود است که خلق می شود. پس می توان «من» را بدون ارجاع به سوژه­ای از پیش موجود توضیح داد. طبق این گزارش خویشتن چیز معینی نیست که تجاربی دارد، بلکه خویشتن در واقع فعالیتی است برای تملک و تصاحب تجربه­های معیّن. یعنی خویشتن اسم نیست، بلکه فعل است. خویشتن یک فعالیت ادامه­دار برای خلقِ خویشتن است. خویشتن همچون یک میدان چندوجهی و دارای تضاد و کشمکش درونی از انرژی پتانسیل است که در حین تعامل با دیگران به صورت چیزی جوهری، ثابت و جامد صورت بالفعل به خود می­گیرد. لذا خویشتن نفوذ پذیر است و نه تنها جدا از دیگران نیست، بلکه دیگران بخشی از او هستند. لذا نه تنها بسیاری از نیّات (قصد ازدواج یا پس انداز)، اندیشه­ها (آشنایی با قوانین) و نگرش­ها (مفید دانستن علم یا ثروت) و تجربیات ویژه (خجالت و عذاب وجدان) ما از دیگران است، بلکه توانایی­های ممیّز خویشتن ما (نظیر توانایی خودآگاهی) هم از دیگران گرفته شده است.

برایان فی در توضیح تواناییِ خودآگاهی به نقل از سارتر می­گوید: ما وقتی نسبت به خویشتن آگاهی پیدا می کنیم که از وجود موجودات دیگری که بر ما آگاهی دارند آگاه می­شویم. به بیانی دیگر اگر من آگاه شوم که آگاهی کس دیگری بر من آگاه است، ناگهان آگاه می شوم که من چیزی برای آن آگاهی هستم و ناگهان همزمان بر خودم به عنوان چیزی برای خودم، آگاه می­شوم. در جریان این آگاه شدن بر آگاهی دیگری از من، یاد میگیرم که من برای آن شخص دیگر، یک منِ دیگر هستم و از طریق این فراگیری است که من کشف می کنم که من در واقع یک من هستم و به این ترتیب یک «من» می شوم.

برای مثال افتادن چشمها را به هم در زمانی در نظر بگیرید که کودک برای بار نخست به مادرش نگاه می­کند و درمی­یابد که مادرش به او نگاه می­کند و نگاه او را درمی­یابد. در زندگی کودک و نیز مادر شاید لحظه­ای نیرومندتر و خطیرتر از این لحظه وجود نداشته باشد. تجربه دیده شدن توسط مادر و آگاه شدن از اینکه دیده می­شود لحظه­ای است که خودآگاهی آغاز می­شود. وقتی نگاه مادر به کودک این حس را می­بخشد که موجودی متفاوت از مادرش است، از مادرش متمایز می­شود و بدین ترتیب در این عمل کودک کم کم خودش می­شود. خودی که قادر است همچون موجودیتی دیگر به مادرش ربط پیدا کند موجودیتی که می­تواند به او بپیوندد یا در تقابل با او قرار گیرد، از این لحظه است که خویشتنی آغاز می شود. بنابر این خودآگاهی به هنگام زاده شدن اساسا اجتماعی است و شما فقط از طریق آگاه شدن از آگاهی کس دیگر از شماست که آگاه می­شوید.

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید