بلاگ

مصاحبه با خودم

چی شده؟

نمی دونم. ولی چرا فکر می کنی باید چیزی شده باشه.

چون مثل قدیما نیستی.

مگه قدیما چطور بودم؟

مرتب وبلاگت رو می نوشتی. نوشته هات سرشار از زندگی و امید بود. پر از نور و روشنی.

آره درسته. تقریبا هر هفته می نوشتم. معمولا هم جمعه ها. اما اونها از سر وظیفه نبود. همه اش جوشش بود. بی آنکه ذره ای نیاز به کوشش داشته باشد. من از زندگی می نوشتم و امید می دادم چون همه چیز برام روشن بود.

خب یعنی حالا همه جا تاریکه؟

نه. نمی دونم. شایدم آره. شاید قبلا میزان انرژی که به ام وارد می شد آنقدر زیاد بود که سرریز می شد و نوشته های وبلاگی من سرریز همون نوشته ها بود. اما الان نه.

خب حالا چی شده که اینجوری شدی؟ اون انرژی ها خودشون می اومدند یا تو پیداشون می کردی؟

نه غالبا من پیداشون می کردم. گاهی وقتها هم خودشون از در و دیوار سرایزر می شدن.

خب الان دیگه نیستن؟

چرا هنوز هم هست.

مثلا؟

مثلا تازگیها آلبوم مایه ناز از سالار عقیلی دستم رسیده مجموعه ای تصنیف و آوازه همراه با پیانو. خییییییییییییلی آرامش بخشه. جون می ده واسه تنهایی گوش دادن و باهاش هماوا شدن. خیلی از شعراش هموناییه که اغلب اوقات ورد ذهن و زبانم بوده.

دیگه چی؟ چه چیز دیگه ای حالی به حالی می کنه؟

مثلا برگریزای پاییز حالمو خوب می کرد. همین چند روز پیش که برف اومد و من برای اولین بار متولد شدم. حس خیلی قشنگی بود. خیییییییییییییییلی خییییییییییییییییلی زیاد.

فکر نمی کنی این خیلی رمامتیک باشه؟

اگه منظورت از خیلی، خیییییییییییییییییییییییلیه، نه اصلا اینجوری نگاه نمی کنم. تازه فرض کنیم که باشه. حالا کی گفته رمانتیک بودن یه کمش خوبه و دو کمش بده؟ من اصلا دوست ندارم توی فضای خصوصی هم عرفی بشم. همینقدر که به جامعه اجازه داده ام تا این اندازه واسه ام حد و حدود تعیین کنه ، خیییییییییلی لطف کرده ام! جامعه برای جامعه شناسی به قد من، در فضای خصوصی و شخصی ام، فی نفسه هیچ قداستی نداره.

یعنی چی فی نفسه؟ این قداست یعنی چی؟

ببین عزیز دلم من توی فضای خصوصی خودم روانشناسانه رفتار می کنم. ولی در عرصه عمومی جامعه شناسانه.

اوکی. بگذریم. خب دیگه چی؟ دیگه چی حس و حالت رو عوض کرده تازگیا؟

هیچی. همونایی بود که گفتم. راستی چرا. عروسی دو تا از دوستام. باعث و بانی اش هم خودم بودم. سر و سامون گرفتنشون خوشحالم کرد.

مگه تجرّد بی سر و سامانیه که اینجوری حرف می زنی؟

البته در نگاه فردی و از بعد روانشناختی نه. یعنی لزوما نه. تاهل هم لزوما به معنای سر و سامان نیست. اما معنی در ابعاد اجتماعی و از نگاه جامعه شناختی همینطوره. یعنی ازدواج و تاهل دقیقا به معنای سامان گرفتن و خوشبختی و تجرد در خوشبینانه ترین تفسیر جامعه شناختی یعنی خوشبخت نبودن!

یعنی کسی نمی تونه به تنهایی احساس خوشبختی بکنه؟

جواب دادن به این سوال سخته. من پشت این سوال همه شاگردا و دوستای مجرد عزیزتر از جان خودم رو می بینم. ببینین ازدواج یک ارزش اجتماعیه. یک قرارداد اجتماعیه. به میل من و شما هم عوض نمی شه. یک واقعیت اجتماعی به معنای دورکیمی. محرومیت از این ارزش، رنجش به دنبال داره. شما اگه خیلی به لحاظ روانشناختی و جامعه شناختی قوی باشین می تونین تقدس ازدواج رو از ذهن خودتون پاک کنین تا از نداشتن این موهبت اجتماعی رنج نبرین. ولی این کافی نیست. چون دیگران خیال می کنن شما از نداشتن این موهبت در رنج هستین یا شما خیال می کنین که دیگران خیال می کنند شما در رنج هستین. و این شما رو رنج می ده. حالا گه یه آدم معمولی باشین خیلی از رنجهای دیگه تون رو هم با همین قاطی می کنین. اونوقت علت العلل همه چیز رو در ازدواج نکردن می بینین. ازدواج در بدبینانه ترین تفسیر، یه نمای خیییییییییییلی قشنگ بر دیوارهای یک ساختمون کلینگیه که در اولین زلزله ممکنه فرو بریزه. با اینحال آدمهایی که این ساختمون رو ندارن حسرت نماشو می خورن ولی اونی که ساکن این ساختمونه داره از نگرانی و استرس داغون می شه. با اینحال وقتی رهگذران و تماشاچیای این ساختمونو می بینه چنان تظاهر به آرامش و خوشبختی می کنه دل اون طفلکیا کباب می شه.

خب چرا این کارو می کنن؟

شاید بخشی از این کاراشون واکنشی ناخودآگاه به رنج شدید درون این ساختمون باشه. من فکر می کنم بزرگترین بدبختی خیلی از آدمها، خوشبختی اطرافیانشونه. آن هم نه خوشبختی واقعیاطارافیانشون. چون آدمهای دسته اول خیال می کنند که دیگران خوشبختن و همین خیال باعث بدبختی شون می شه.

لابد بزرگترین خوشبختی بعضیا، بدبختی اطرافیانشونه!

بله همینطوره. یعنی متاسفانه همینطوره. البته از دیدگاه من این مدل خوشبختی خیلی حقارت آمیزه. مثل اون مدل بدبختی که اون هم حقارت آمیز بود. هر دو دسته به نظر من استقلال نظر ندارند. برای هر دو دسته این دیگران هستند که تصمیم می گیرند که چه حسی داشته باشند.

خب یعنی شما تحت تاثیر اینجور شرایط قرار نمی گیرین؟

قبلنا چرا. خیلی هم زیاد. ولی از وقتی با جامعه شناسی به معنای دقیق آن آَشنا شده ام تاثیر پذیری ام کم شده. کمتر کسی می تونه با اظهار بدبختی یا خوشبختی اش حس مثبت یا منفی رو به من منتقل کنه. یعنی حلقه دوستان و آنشایان من به ندرت این تیپی هستند. گاهی هم که اینجور آدمها رو می بینم و تلاش وحشتناکشون رو برای نماسازی ساختمون شون می بینم عمیقا دلم به حال درون ساختمونشون می سوزه.

شاید این تصور شماست. شاید خیلی ها وجود داشته باشن که اصلا این موضوع رنجشون نده!

آره ولی شاید. شاید شما راست بگین. شاید من خیال می کنم که دیگران رنج می برند. ولی من به نبوغ خودم اطمینان دارم. من دریافت حسی ام از اطرافیانم خیییییییییلی نزدیک به واقعیته. با اینحال امیدوارم تصور شما درست باشه.

خب دیگه چی؟ شعر جدید؟ گذار جدید به طبیعت؟

اووووه شعر گفتی یه چیزی یادم اومد. هفته پیش که انتخابات انجمن جامعه شناسی شاخه خراسان برگزار شد. شب اش، یکی از دوستان یه شعر قشنگ و لطیف از فاضل نظری واسه ام فرستاد حالم رو اساسی عوض کرد.

چه شعری؟

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است     فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است.

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود.        گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است.

مخصوصا این یکیش

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود    یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است.

حس خیییییییییلی قشنگی توی این شعر هست. من این حسهای ناب رو دوست دارم.

انتخابات انجمن جامعه شناسی دیگه چی بود؟

نمی دونم شاید بهتره بگذریم ازش!

خب چرا؟

چون یه حس پاردوکسیکال به ام منتقل می کنه. از اینکه آدمهایی رو می بینم که یه نسیم کوچک یک انتقاد دانشجویی ، علیرغم گذشت چارده پانزده سال، در ذهنشون طوفان رو تداعی می کنه تاسف می خورم. با اینحال نتایج انتخابات جالب بود. جامعه شناسی در مشهد از حالت یک قطبی فردوسی خارج شده و پیام نور و جهاد دانشگاهی و آموزش و پرورش و دانشگاه آزاد اونو به یک پنج ضلعی تبدیل کرده اند. من فکر می کنم شاگردای ما بزرگ شده اند و دیگه نباید به چشم شاگرد نگاه شون بکنیم. اونها مستقلا تصمیم می گیرند و اساسا به استاد سالاری در عرصه تصمیم گیریهای انجمنی اعتقاد ندارند. من از این روحیه خیییییییییییییلی خوشم اومد.

من که نفهمیدم. خب بگذریم. راستی نگفتین با طبیعت چطورین؟

چرا اون بالا گفتم. من برای کشف طبیعت یاد گرفته ام که دور نرم. طبیعت نزدیک من هم خییییییییییییلی زیباست. این عکسو تماشا کنین. به نظرم خیلی جالبه.

مرسی که وقت گذاشتین.

مرسی به شما. حرف زدن و نوشتن خیلی آرامش می آره. ممنون به خاطر همه چیز.

OLYMPUS DIGITAL CAMERA

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید