من مجنون نيستم چون تو ليلی نيستی
فروغ يكبار توي مصاحبه اي اشاره كرده كه مجنون طبق نتايج روانشناسي معاصر يك بيمار بيش نبوده . خب راست مي گه و هر كدوم از ما وقتي عاشق مي شيم يه مجنونيم. اساسا خودمان را فراموشي مي كنيم. انگار روح يك ليلي قرن بيست و يكمي در ما حلول مي كند و ما تماما او مي شويم. ما به معناي دقيق كلمه الينه مي شويم. اما ليلي ها چي؟ اونا هم به معناي دقيق كلمه دچار خودشيفتگي مي شوند. من معتقدم. آدم بايد مواظب هويت خودش در عشق باشد. ما اولين كاري كه بايد بكنيم اينه كه بايد خودمون را بشناسيم. اول بايد تعريفي از خودمون داشته باشيم.. تفاوت بسياري از مجنونهاي امروزي با مجنون ديروز اين است كه او تا آخرش متوجه اين اليناسيون (از خودبيگانگي ) نشد. ل يعني او عمري مجنوني كرد. اما ماها نه پس از يه مدتي بيدار مي شيم. يا يكي ما رو از خواب بيدار مي كند. معمولا يه مجنون ديگه مي آد رگ خواب ليلي ما رو پيدا مي كنه و ما تازه متوجه ميشيم كه اي واي … . خب مگه بيدار شدن عيبي داره؟ نه اين بيداري بعد نيست كه ما رو آزار ميده، بلكه مساله بي هويتي بعد از اين بيداري است كه ما رو زجركش مي كنه. اكثر ماها قبل از عشق مجنوني متوجه بي هويتي يا ضعف هويت خود نمي شويم تغيير رفتار ليلي است كه ما رو بيدار مي كنه. .. حالا ديگه قبل از اينكه يكبار ديگه مجنون بشويم بايد به اين سوال مهم پاسخ بدهيم كه من كي هستم؟
دیدگاهتان را بنویسید