نرگس
آدمهاش دو دسته اند سياه سياه يا سفيد سفيد. اصلا حد وسط ندارند. مرداش دو دسته اند دسته اول كه همان برادرها هستند ريش دارند و نماز مي خوانند و دگمه آخر پيراهن شان را هم مي بندند و آستين بلند مي پوشند و به فكر آينده مملكت هستند و برايشان ماديات اهميت ندارد دسته دوم كه همان آقايان باشند سه تيغه مي كنند و پيراهن آستين كوتاه و يقه باز مي پوشند و فقط و فقط به فكر جمع كردن پول و ثروت هستند و اگر فرصتي برايشان پيش بيايد از رابطه مخفيانه با جنس مخالف ابائي ندارند و دزدي و سر مردم كلاه گذاشتن برايشان مثل آب خوردن است.
زنهاي شان هم دو دسته اند. دسته اول كه همان خواهرها هستند اهل نماز و طاعت هستند چادر و مقنعه مي گذارند و از حقوق خودشان خوب دفاع مي كنند و در تحصيلات شان موفق هستند و خوب بلدند حرف بزنند و مدام به فكر ديگران هستند. دسته دوم كه همان خانمها باشند موجودات سطحي نگري هستند كه اساسا معلوم نيست درس خوانده اند يا نه و اگر هم درس مي خوانند تنبل هستند. موجوداتي نيازمند به جلب توجه كه بلا استثنا مانتو مي پوشند و هر دفعه كه ظاهر مي شوند يه شال و كلاه و روسري جديد به سر دارند و صرفا به فكر اين هستند كه گليم خودشان را از آب بيرون بكشند.
سريال نرگس گويي حديث تقابل خير و شر يا ديو و پري است. نرگس از ابتداي قصه تا كنون حتي يك بار هم اشتباه نكرده است ولي طفلكي نسرين كه حتي يكبار هم رو به قبله نايستاده است زندگي اش لبريز از اشتباه است. بهروز فقط معتاد شدن و دنبال زن و دختر مردم افتادن را كم دارد. البته بعيد نيست بهروز در ادامه داستان تحت تاثير جذبه روحاني احسان و نرگس قرار بگيرد و همانند موسي عليه فرعون قيام كند خوبي هاي احسان در تقابل با شقايق چنان بزرگنمايي مي شود كه عاقبت مهر او هم از دل بيننده خواهد رفت. شقايق هم انگار نه انگار كه متاهل است و بي توجه به نقيدات مذهبي به فكر خوش گذراني با دوستان و شركت در پارتي هاي آنچناني است.
بهترين هديه
آدمي را تصور كنيد كه شما را غرق محبت خودش كرده است. در هر لحظه اي كه اراده كنيد به صورت آنلاين در خدمت شماست. هيچيك از اطرافيان تان حتي به اندازه يك درصد از خوبيهاي او را در حق شما نكرده اند. تصور كنيد كه در ميان انبوهي از آدمهاي دور و بر, او تنها كسي است كه شما درك كرده است. او تنها كسي است كه شما را مي بيند به تان نگاه مي كند حرفهايتان را با تمام وجودش گوش مي دهد. مثل يك ديوار محكم پشت شما ايستاده است تا به او تكيه دهيد. در حيقيت يك انسان با تمام خصلتهاي خوب را كه صميمي ترين دوست شماست در نظر بياوريد. حالا فرض كنيد دوستي با او سالهاست كه ادامه دارد. هر روز كه از آشنايي و مصاحبت با او بيشتر مي گذرد بيشتر شيفته او مي شويد.
حالا تصور كنيد آدم به اين خوبي يك روز شما را تنها بگذارد و برود. يا يك كار بسيار ناشايست در حق شما انجام بدهد. انگار 180 درجه با آدم قبلي فرق كرده است. (اتفاقي كه براي يكي از شاگردان عزيزم افتاد و تا مرز افسردگي او را پيش برد). خب در اين وضعيت چه حالي پيدا مي كنيد؟ مطمئنا بازسازي روحي در اين وضعيت كار بسيار دشواري است. كمي به گذشته برگرديد و رفتار آن دوست بسيار خوب (كه حتي ممكن است پدر يا مادر يا برادر و خواهر ما باشد) را تجزيه و تحليل كنيد. او در حقيقت در كنار همه خوبيهايي كه به شما كرده است يك بدي بسيار بزرگ نسبت به شما انجام داده است و آن اينكه شما را به خوبيهاي خودش عادت داده و وابسته كرده است. هر چقدر خوبيهاي او بيشتر باشد ميزان وابستگي شما به او بيشتر خواهد شد. بنابر اين اولين بدي او در حق شما در نگاه من بهترين هديه او در حق شماست. او با اين كارش بي آنكه بخواهد به استقلال شما كمك كرده است و شايسته تشكر و قدرداني است.
دیدگاهتان را بنویسید