بلاگ

واقعا که ….. !!! ديگه شورش رو در آورديم!!!

ما اغلب بطور ناخودآگاه هيچ نيازي به ياد گرفتن هنر عشق ورزيدن احساس نمي كنيم. چون فكر مي كنيم اين يكي را بلد هستيم. اگر هم شكست خورده ايم نه به خاطر اين بوده كه ما بلد نبوده ايم. نه بلكه به خاطر اين بوده كه ديگران اشكال داشته اند و ببخشيد خيلي بي شعور بوده اند. يعني اشكال از معشوق بوده نه عاشق. يعني اگر يك روز يك معشوق ايده آل و آرماني پيدا شود كه ما را خوب درك كند بالاخره خواهد فهميد كه ما چقدر خوب و ناز هستيم!!! خودخواهي از اين بيشتر؟ الحق كه ….!!!! بابام جان ما در هر كار مهم ديگري اگر شكست مي خورديم بلاخره به فكر چاره جويي مي افتاديم و راهش رو پيدا مي كرديم. ولي اين يكي رو انگار نه انگار كه هيچ اتفاقي افتاده. بايد در خودمان تامل كنيم و خودمان را اول اصلاج كنيم. اصلا يه مثال خيلي ساده بزنم. ما براي آموختن هنر نقاشي، موسيقي، تئاتر و و و و حاضريم برويم ثبت نام كنيم و پيش استادش برويم و كلي تمرين بكنيم و بعد امتحان بدهيم و ببينيم مهارت داريم يا نه. چرا.؟ به دو دليل بسيار مهم. اول اينكه چون آنها را يك هنر مي دانيم. دوم اينكه ما نمونه هاي هنرمند را پيش رو داريم و در فرآيند تعامل و مقايسه با آنان مي فهميم كه ما چقدر ناقص هستيم و بعد به اين فكر مي افتيم كه بايد برويم آموزش ببينيم. ولي وقتي نوبت به عشق ورزيدن ميرسد. انگار نه انگار كه اين هم يك هنر است. در حاليكه بزرگترين و انساني ترين هنرهاست. عده بسياري از انسانها حتي اگر به اين نكته اخير هم واقف باشند باز هم سراغ اين هنر نمي روند. مي دانيد چرا؟ بله به خاطر اينكه احساس نقص و كاستي نمي كنند. چون فكر مي كنند خودشان بزرگترين عاشق روي زمين و آسمان هستند. مي دانيد چرا اينجور فكر مي كنند؟ نه آنها اصلا اهل دوز و كلك نيستند و در احساس شان كاملا صادق هستند. آنها چون نمونه هاي عاشق واقعي و كامل را نديده اند احساس نقص نمي كنند. ببينيد آدم وقتي يك موسيقيدان يا نقاش را مي بيند و با آثار او مواجه مي شود متوجه ضعف خودش مي شود. اما وقتي نوبت به هنر عشق ورزيدن مي رسد ما بطور مادرزاد استاد مي شويم!!! واقعا كه …. !!! ديگه شورش رو در آورديم!!! آره عزيز دلم اين هنر هم نياز به آموختن و تمرين كردن دارد. به شرط اينكه اول بپذيريم كه چيزي بلد نيستيم. قربون اريك فروم برم با اين كتاب هنر عشق ورزيدن اش. واقعا محشر بود.توصيه مي كنم حتما انو بخونيد. يا اگه حوصله اش رو نداشتيد كه مي دونم خيلي هاتون نداريد. خلاصه اش رو كه بتدريج توي وبلاگم مي نويسم بخونيد. آلبته مي دونم حوصله اون رو هم ندارين. چون من خلاصه فصل اول اين كتاب را با نام مشخص اون توي انجمن گفتگو گذاشته ام و كسي نخودنش بجز ده دوازده نفر. من فكر مي كنم بايد عنوان مقاله خيلي ژورناليستي باشد. تورو خدا اگه وبلاگي رو مي شناسيد از اين نوع مطالب داشته باشد حتما به من معرفي كنيد.

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید