ولنتاين ايراني و خارجي
اين يكي دو روز آفها و اس ام اس هاي متعددي مي آد كه ولنتياين ايراني بهتره و خاطره انگيزتره يا ولنتاين خارجي؟ اگرچه در حسن نيت و ميهن دوستي اين عزيزان هيچ شكي ندارم ولي احساس خوبي از اين تقابل ندارم. حكايت ما يه جورايي شبيه حكايت آدميه كه روزي از كنار باغچه اي رد مي شه و مي بينه يكي (مثلا يه حوّا) مشغول هرس كردن گلها و ناز و نوازش اونها و بوييدن شونه. آدم كه شيفتگي حوا رو مي بينه به اش مي گه خب ما هم از اين گلا تو باغچه مون داريم. آدم تا وقتي كه شيفتگي حوا رو نديده بود متوجه گلاي باغچه كه هيچ حتي خود باغچه نشده بود.
فكر كنم نتونستم منظور خودم رو خوووب برسونم. من احساس مي كنم يه جماعتي هر نماد ارزشمندي رو كه در جوامع ديگر مي بينند مي رن توي تاريخ ملي و مذهبي ما يه چيزي رو پيدا مي كنند و مطرح مي كنند تا يه فضاي تقابلي رو ايجاد كنند. بي خبر از اينكه ديگران از بودن با نمادهايشان لذت مي برند و اينان از داشتن نمادها. من با اين كار در تقابل بين ايران و جهان قرار مي گيرم شرايطي كه اسلا دوستش ندارم.
من احساس مي كنم با اين رويكرد اگر ديگراني نباشند ما هيچ تعريفي از خود نخواهيم داشت. من شخصا در عين احترام زيادي كه براي روزهاي ملي و مذهبي كشورمان قائل هستم از روزهاي جهاني لذت بيشتري مي برم. فكرش رو بكيند در روز جهاني زن يا روز جهاني پدر يا معلم در همون لحظه كه شما دارين دنبال يه كادوي خوشگل براي ابراز محبت به ديگري مي گرديد در همان لحظات آدمهاي ديگري در گوشه و كنار اين كره خاكي هستند كه حسي شبيه حس لطيف و ظريف شما دارند. من از اين حس مشترك خيلي لذت بردم. همانطور كه عده اي هويت ملي را بر هويت محلي ترجيح مي دهند من به هويت فراملّي خودم فارغ از مليت و نژاد و مذهب عشق و علاقه بيشتري دارم. من در درجه اول انسانم و بعد ايراني و بعد ….. .
ولنتاين مشهدی
سكانس اول:
– سلام. دايي مجيد. مي شه اين بسته رو ببرين خونه تون تا شب كه شد ماري جونم كه خونه اش نزديك خونه شماست بياد ازتون بگيره؟
– چرا نمي شه بدين من ببرم تو ماشين بذارم.
– نه من خودم مي آرم.
– چرا تعارف مي كنين؟ بدين من ببرم.
– نه آخه درست نيست من خودم مي آرم.
– آخه بي آخه. يعني اين درسته كه يه آقاي با شخصيتي مثل من با يه خانم با شخصيتي مثل شما بين اين همه جمعيت رد بشن و اونوقت شما بسته ظاهرا به اين حجيمي و سنگيني رو دست تون باشه و من دستخالي؟
– باشه ولي قول مي دم كه آخرين بارم باشه. حالا بگم كي بياد اينو از شما بگيره؟
– ساعت 9 شب.
سكانس دوم:
ساعت 8.45 دقيقه شب يه اس ام اس: دايي من چند تا برگه از كارام رو اشتباها تو همون بسته جا گذاشته ام مي شه قبل از اينكه ماري بياد اون رو ببره برگه ها رو از توش بردارين.
– چرا نمي شه عزيز جان. چشم. (مي رم بسته رو باز مي كنم و كاغذ رو كه بر مي دارم دو تا كادوي خوشگل زيرش خودنمايي مي كنند. برگه ها رو كه نگاه مي كنم هيچ چيز خاصي توش ننوشته. زنگ مي زنم:
– اين برگه ها كه چند تا پرسشنامه خاليه. منظورتون هميناااااست كه روي كادوها گذاشته؟
– با خنده آره منظورم هموناست.
– خب اين كادوها چيه؟
– اونام مال شمايه دايي.
– پس ماري جونت چي؟
– اي خدا. عجب دايي آي كيويييي. مگه شما نمي دونين امروز چه روزيه؟
– نه مگه چه روزيه؟
– خب امروز روز تولدتونه ديگه.
– خب امروز كه 25 بهمن بود.
– اي خداااااااا. حالا يه كم فكر كنين. شايد يه چيزايي يادتون بياد.
– نه ياااااااادم نمي آد.
– حالا يه كم بييييييييشتر.
– اوووووووه. امروز روز ولنتاين اووووووووه. نااااااازي. هزارتا مرسي. چه روز خوبي رو براي روز گمشده تولد من انتخاب كردي. آفرين به هوش و ذكاوتت دايي جون. الحق كه خواهرزده به دايي اش مي ره. (كادوها رو مي برم بازشون مي كنم. يه بسته شكلات كاكائويي با يه دوربين ديجيتال سوني مدل w30 با زوم اپتيكال 3x و رزولوشن 6 مگاپيكسل. همراه با يه مموري كارت 512 مگابايتي و يه كيف دوربين خيلي خوشگل). آآآآخ كه اين سارا كوچول من چقده نااااازه. هيجده تا دوستش دارم
سكانس سوم:
كاري پيش مي آد و مي رم بيرون. نم نم بارون و آلبوم جديد ابراهيم خاطره قشنگ ولنتاين امسال رو براي هميشه تو ذهنم موندگار مي كنه.
دیدگاهتان را بنویسید