پنجره اي به شما
پنجره اي به شما (شما خيلی چيزتر از اين چيزی هستيد که هستيد).
شما فكر مي كنيد چه جور آدمي هستيد؟ چه تصويري از خودتان داريد؟ زشت هستيد يا زيبا؟ خوبيد يا بد؟ قوي يا ضعيف؟ تا چه اندازه به برداشت خودتان از خوتان اطمينان داريد؟ آيا شما واقعا هميني هستيد كه فكر مي كنيد همين الان هستيد؟ آيا شما بهتر از هر كس ديگري خودتان را مي شناسيد؟ به نظر شما اين مطلب كه ما بهترين كسي هستيم كه مي توانيم خودمان را بشناسيم و هيچكس بهتر از ما بر اين كار قادر نيست تا چه اندازه درست است؟
واقعيت اين است كه شما براي شناختن خودتان نه لازم هستيد و نه كافي. اين مطلب را من نمي گويم اين را برايان في در كتاب فلسفه امروزين علوم اجتماعي نوشته است. با اينكه اين كتاب را قبلا در همين وبلاگ معرفي كرده ام ولي مطلبي در كتاب زبان بدن خوندم كه مويد اين ادعاي برايان في است. به اطرافيانتان دقت كنيد چند نفر هستند كه از قيافه ظاهري خودشان خوش شان يم آيد؟ در اين كتاب تستي وجود دارد براي ارزيابي شما از وضعيت ظاهري قيافه تان. در اين تست ابتدا از پاسخگو سوال مي شود كه چه نمره اي به قيافه ظاهري خود مي دهد و سپس نموداري از تمام قسمتهاي بدن را (از نوك انگشتان پا گرفته تا شكم و گردن و چشم و مژه و ابرو. و مردمك موي سر و …….. هر قسمت با يك شماره خاص ) به پاسخگو نشان مي دهد و از پاسخگو مي خواهد براي ارزيابي هر قسمت از بدن خود نمره اي از صفر (يعني بسيار زشت) تا 10 (بسيار زيبا) بدهد. نتيجه طبيعي اين تست پيشاپيش معلوم است. نمره ارزيابي اكثريت افراد پاسخگو از بدن شان بسيار بسيار بيشتر از نمره ارزيابي اوليه آنها از ظاهرشان است.
چرا اين اتفاق مي افتد؟ جواب همانطور كه مي دانيد بسيار ساده است. آدمها در هنگام ارزيابي خود و ديگران معمولا بر روي ويژگي خاصي تمركز مي كنند و ساير ابعاد و زواياي ارگانيسم و شخصيت آنها را فراموش مي كنند. آدمها معمولا ساده نگر هستند تا پيچيده نگر. عادت به تجزيه مسائل پيش رو ندارند و دوست دارند به طور كلي قضاوت كنند.
خب حالا اين چه ربطي به كتاب برايان في دارد؟ حقيقت اين است كه اين تست بدن شناسي متر جديد و دقيقي براي اندازه گيري ما از خودمان به دست مي دهد. ما در بسياري از اوقات آني كه هستيم نيستيم. لازم است ديگران متر دقيقي در اختيار ما قرار بدهند تا خودمان را اندازه بگيريم. حالا يه نكته جالبتر. خوب فكر كنيد ما كه هنوز شايستگي لازم براي اندازه گيري و شناخت خودمان را نداريم چطور ادعا مي كنيم كه ديگران را هم مي توانيم بشناسيم؟ باز هم حقيقت اين است كه ما با وضعيت فعلي دانش و مهارت خودمان ديگران را هم بطور خوب نمي شناسيم براي اين كار بايد كار را به كاردان سپرد. بايد به رواشناسان و مشاوران با تجربه مراجعه كرد. مي دانيد نتيجه طبيعي قبول اين نوشته ها چيه؟ من احساس يم كنم اگر كسي اين مدعيات را قبول كند خودش را بيشتر از قبل دوست خواهد داشت و نيز احساس تواضع و فروتني اش نسبت به ديگران بيشتر مي شود و راحت تر مي تواند اشتباهات خود را بپذيرد.
پنجره ای به اندوه
اين عکس رو که ديدم دلم گرفت.
عکس از اينترنت
پنجره اي به جامعه شناسي
اين دفعه بنابه دليل خاصي رفته ام سراغ نظريه علم وير در كتاب مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي و آن را گزاره نويسي كرده ام. اين دفعه شماره صفحات را هم نوشته ام تا اگر كسي خواست مقايسه كند راحت تر اين كار را بكند. دفعه بعد شماره پاراگراف را هم مي نويسم تا راحت تر بشود.
نظريه علم. (نظر وبر در باره علم).
1- براي مطالعه نظر وبر در باره علم از طبقه بندي انواع كنش آغاز ميكنيم. (210).
1-1- وبر كنش ها را به چهار نوع متمايز تقسيم مي كند.
1-1-1- كنش عقلاني معطوف به هدف (مثال: مهندسي كه پلي مي سازد(210) كنش دانشمند (213)
1-1-1-1- اين كنش تقريبا معادل كنش منطقي پاره تو است. (210).
1-1-1-2- در اين نوع كنش فاعل كنش هدف روشني دارد و همه وسائل رسيدن براي آن را با هم بكار مي گيرد. (210).
1-1-1-1- بر خلاف پاره تو عقلاني بودن نسبت به هدف بيشتر به تبع شناختهاي فاعل كنش تعريف شده است تا به تبع شناختهاي ناظر كنش. (210).
1-1-2- كنش عقلاني معطوف به ارزش مثل كنش ناخدائيي كههمراه با كشتي اش به غرق شدن در دريا تن مي دهد. (211).
1-1-2-1- اين كنش عقلاني است چون كشتي غرق شده را رها كردن افتخار تلقي نمي شود. (211).
1-1-2-2- او عقلاني رفتار مي كند نه براي نتيجه اي برون ذاتي بلكه براي وفاداري به تصوري كه خود از افتخار دارد. (211).
1-1-3- كنش انفعالي يا عاطفي مانند سيلي يي كه مادر به دليل غير قابل تحمل بودن رفتار فرزند به گوش وي مي نوازد. (211).
1-1-3-1- اين نوع كنش بطور بيواسطه از حال وجداني يا خلق فاعل ناشي مي شود. (211).
1-1-3-2- در اين نوع كنش هدف يا نظامي ار ارزشها مبناي تعريف كنش نيست. (211).
1-1-3-3- كنش در اينجا واكنشي عاطفي است كه فاعل كنش در اوضاع و احوالي معين نشان ميدهد. (211).
1-1-4- كنش سنتي:
1-1-4-1- اين نوع كنش از از عادتها عرف يا باورهايي كه طبيعت ثانوي فاعل را تشكيل مي دهند برمي خيزد. (211).
1-1-4-2- فاعل كنش براي عمل سنتي نيازي به تصور يك هدف يا درك يك ارزش يا احساس يك عاطفه ندارد بل فقط به انگيزه بازتابهايي 1-1-4-3- كه بر اثر ممارست طولاني در او ريشه دوانيده اند عمل ميكند. (211).
2- علم از نظر وبر جنبه اي از پيشرفت عقلانيت است (213).
3- كنش علمي تلفيقي است از كنش عقلاني معطوف به هدف و كنش عقلاني معطوف به ارزش كه همان حقيقت است و عقلاني بودنش بخاطر احترامي است كه به قواعد منطق و پژوهش و نتايج بدست آمده گذاشته مي شود.(213).
4- علم اثباتي و عقلاني دو خصلت دارد كه معنا و برد حقيقت علمي را تحت تاثير قرار مي دهند: ناتمامي ذاتي و عينيت. (213).
4-1- ناتمامي يعني ذاتا در حال تحول بودن. بي اعتنايي به قضاياي نهايي چيزها. معطوف بودن به هدفي در بي نهايت. (214).
4-1-1- شناخت در كليه مواد علمي نوعي تسخير قلمرو واقعيت است كه هيچگاه پايان نمي پذيرد(214).
4-1-2- ناتمامي در حوزه علوم تاريخ و فرهنگ بيشتر (از ساير حوزه ها) است(214)..
4-1-3- چون در اين حوزه ها شناخت تابع پرسشهايي است كه دانشمد در برابر واقعيت طرح مي كند. هر قدر تاريخ به پيش برود مورخ و دانشمند در برابر پديده ها مسائلي جديد مطرح مي كنند. (214).
4-2- عينيت عبارت است از اعتبار علم در نظر كليه كساني كه جوياي اين نوع حقيقت هستند و امتناع آنان از توسل به احكام ارزشي. (213).
4-2-1- اعتبار عام علم بدان معناست كه دانشمند احكام ارزشي يعني گزينش هاي زيباشناختي يا سياسي خويش را در نتايج پژوهش خود دخالت ندهد. (214).
4-2-2- براي پيدا كردن پاسخي با اعتبار عام بايد از اغراض شخصي خويش كناره گرفت. (221). (به عنوان مثال ) مرد علم كسي است كه پزشك و شياد،مردم فريب و دولتمرد را با ديده بيغرضي يكسان مطالعه كند. (213).
4-2-2-1- حكم ارزشي حكمي شخصي و ذهني است. مثلا هركسي حق دارد آزادي را خوب يا بد بداند. (218).
4-2-2-2- حكم ارزشي يك تصديق اخلاقي يا حياتي است. (218). كه با با رابطه بارزشها يا ارزش نگري تفاوت دارد. (218).
4-2-2-3- رابطه با ارزشها نوعي شيوه انتخاب و تنظيم علم عيني است. (مثلا جامعه شناس سياست كه آزادي را به عنوان موضوع مجادله نفوس و احزاب در تاريخ بر مي گزيند به اين معني نيست كه به مفهوم آزادي دلبستگي دارد. (218). با انتخاب يك ماده, ماده به ارزشها ربط پيدا مي كند. (219).
5- علوم تاريخ و جامعه با علوم طبيعي تفاوت دارند. (215).
5-1- خصلتهاي اصيل و متمايز كننده علوم تاريخي و اجتماعي عبارتند از:
5-1-1- تفهمي بودن
5-1-1-1- تفهم در مورد رفتار بشري به يك معنا تفهمي بيواسطه است(215). بيواسطه بودن يعني بدون توسل به قضاياي كلي (216).
رفتار بشري في نفسه معقول است(215). (و) بعضي از نسبتهاي معقول ما بين رفتار و هدفها، مابين افعال يكي و افعال ديگري را غالبا بي واسطه مي توان درك كرد. (215). منظور از معقول بودن به هيچوجه آن نيست كه جامعه شناس يا مورخ رفتارها را به نحو شهودي ادارك ميكند. (215). منظور از معقول بودن اين نيست كه ما قادريم رفتارهاي ديگران را با يك نگاه و بدون تحقيق قبلي درك كنيم. (215). (حتي) فاعل كنش هميشه از انگيزه هاي كنش خويش با خبر نيست تا چه رسد به ناظر رفتار كه امكان بسيار كمتري براي حدس شهودي آن دارد. (216).
5-1-1-2- (براي تفهم) ناظر بايد در باره رفتار پژوهش كند تا بتواند ظاهرا درست را از حقيقي تشخيص دهد(216).
5-1-1-3- ما تقريبا هميشه قادريم كنش ها يا اعمال ديگران را به نحوي تفسير كنيم اما بدون پژوهش و بدون دليل نمي توانيم بدانيم كداميك از تفسيرها درست است. (215).
5-1-2- تاريخي بودن (215).
5-1-2-1- ابعاد اساسا تاريخي مساله در علومي كه واقعيت (خاص و منفرد) بشري موضوع مطالعه آنهاست اهميت و بردي پيدا مي كنند كه در علوم طبيعي هرگز نمي تواند مطرح باشد.(217).
5-1-2-2- علومي كه واقعيت بشري موضوع مطالعه آنهاست ( تاريخ و جامعه شناسي) (از يكسو ) جهت تاريخي دارند يعني آنچه را كه يكبار روي داده و هرگز دوباره تكرار نخواهد شد توصيف مي كنند. (217).
5-1-2-3- علومي كه واقعيت بشري موضوع مطالعه آنهاست (تاريخ و جامعه شناسي) (از سوي ديگر) جهت جامعه شناختي دارند يعني به بازسازي مفهومي نهادهاي اجتماعي و كاركرد آنها مي پردازند. (217).
5-1-2-4- ميان فهميدني بودن درون ذاتي نمودهاي بشري و جهتگيري تاريخي علوم انساني رابطه وجود دارد.(216)
5-1-3- ناظر بر فرهنگ بودن(215).
5-1-3-1- علومي كه واقعيت بشري موضوع مطالعه آنهاست علوم فرهنگ اند. (217)
5-1-3-2- اين دسته از علوم مي كوشند آثار آفريده آدميان در جريان تحول تاريخي آنان را فهم يا تبيين كنند. (217)
5-1-3-3- منظور از اين آثار فقط آثار هنري نيست زيرا قوانين نهادها نظام هاي سياسي، تجارب ديني و نظريه هاي علمي نيز جز اين آثار هستند. (217)
5-1-4- در علوم فرهنگ و تاريخ حتي به دستگاهي فرضي – قياسي هم نخواهيم رسيد بلكه به مجموعه اي از تعابير مي رسيم كه هر يك از آنها انتخابي هستند و جزئي از دستگاه ارزشهاي برگزيده ما هستند. (220). (در علوم فرهنگ به بازسازي خصوصيت بخش مي پردازيم).
در مقابل در علوم طبيعت سرانجام به دستگاهي فرضي – قياسي مي رسيم كه مي تواند همه نمودها را بر اساس اصول بنيادي، اصول متعارف و قوانين تبيين كند. (220). (در علوم فرهنگ به بازسازي كليت بخش مي پردازيم).
6- علم انساني و اجتماعي در نظر وبر عبارت است از: كوشش در تفهم و تبيين ارزشهايي كه آدميان بدانها گرويده اند و آثاري كه آدميان پديد آورده اند. (217).
6-1- از نظر وبر علم جامعه شناسي علم تفهمي كنش اجتماعي است. (211).
6-2- تفهم معاني ذهني مستلزم طبقه بندي انواع كنشهاست. (212)
6-3- تفهم مستلزم درك معنايي است كه فاعل كنش براي رفتار خويش مي پذيرد. (211).
6-3-1- برخلاف پارتو كه منطق كنش ها را با استناد به شناختهاي ناظر كنش مي سنجيد. (211).
7- هر نوع علم تاريخي يا جامعه شناختي ديدي جزئي دارد. چنين علمي نمي تواند چگونگي آينده را به ما بياموزد. زيرا آينده از پيش تعيين شده نيست. (221).
(وبر از اين لحاظ در برابر ماركس قرار ميگيرد). (221).
8- هيچ علمي نمي تواند به بشر بياموزد چگونه بايد زندگي كنند يا به جوامع بياموزد چگونه بايد زندگي خود را سازمان دهند. (221).
(وبر از اين لحاظ در برابر دوركيم قرار ميگيرد). (221).
دیدگاهتان را بنویسید