پنجره اي به فوتبال
پنجره اي به فوتبال
مي گويند كساني كه عادت دارند در هر اتفاقي دنبال مقصر بگردند و يكي را محكوم كنند بهتر است جامعه شناسي را براي ادامه تحصيل انتخاب نكنند. چون در اين رشته سررشته اتفاقات بيش از آنكه در درون فرد باشد در بيرون از او قرار دارد. اين روزها وقتي صحبت از مسابقات فوتبال جام جهاني و شكست تيم ملي در برابر مكزيك مي شود همه يقه علي دايي را مي چسبند. تلويزيون هم يكي در ميان خبر مي دهد كه علي دايي در تركيب تيم ملي در برابر پرتقال قرار ندارد. گويي قرار است براي مرهم گذاشتن بر جراحات كساني كه دنبال مقصر مي گردند يك نفر هتك حيثيت شود. من نمي گويم علي دايي الان همان علي دايي بازي با استرالياست. ولي تبيين شكست تيم ملي از طريق علي دايي اصلا صبغه علمي ندارد. حساب دو دو تا چارتاست. اگر بازي تيم ملي را به دو قسمت سفيد 70 و سياه 20 دقيقه اي تقسصيم كنيم. علي دايي هم در نيمه روشن حضور داشت و هم در نيمه تاريك. به زبان روشي علي دايي متغير نبود ثابت بود. بايد دنبال عامل متغير گشت و آن چيزي نبود جز تغيير شيوه بازي مكزيك در نيمه دوم. با همه اينها خدا رحمت كند مرحوم سيروس قايقران را كه مي گفت يك قهرمان بهتر است قهرمان از ميدان خارج شود. كاش علي دايي كمي از سيروس ياد مي گرفت.
پنجره ای به زن
خواهش مي كنم يا اين مطلب را نخوانيد و يا اگر خوانديد تا آخر بخوانيد. به نظر شما ارزش جسم ما بيشتر است يا ارزش روح ما؟ اوج صميميت ما با كس ديگر يعني چي؟ يعني به روح ما پناه بدهد يا به جسم ما؟ شما كي بيشتر احساس گناه مي كنيد؟ وقتي كه روحتان در نزد ديگري عريان است يا جسم تان؟ ناپاكي يعني چي؟ يعني نوازش جسم ما توسط ديگري يا نوازش روح ما توسط او؟ اساسا نوازش يعني چي؟ كدام نوازش اشكال دارد؟ نوازش چشمي؟ نوازش كلامي؟ يا نوازش پوستي؟ بخشهاي مختلف جسم تان را با هم مقايسه كنيد. كدام قسمتش از همه مهمتر است؟ آيا مهمترين قسمت آن ممنوع ترين قسمت آن نيست؟ اين ارزشمندي و ممنوعيت و مجاز بودن از كجا آمده است؟ آيا ارزشمندي اين امور بر حسب زمان و مكان و گروه و جامعه متفاوت است؟ آيا همه جوامع در همه زمانها و مكانها همينطوري كه شما فكر مي كنيد فكر مي كنند؟ اين قضاوت هاي شما مطلق است يا نسبي؟
اين سوالات اگر براي كسي كه ايمان سستي داشته باشد و شرايط خواسته يا ناخواسته ديگري فراهم باشد ممكن است اراده شكن باشد. بناي اعتقادات او رو از هم مي پاشد. اين روزها مطالب زيادي در سطح اينترنت منتشر مي شود با اين مضمون كه هيچ چيزي مقدس نيست. هر چيزي مي تواند وسيله باشد.
در جامعه اي كه جسم افراد بويژه زنان اهميت و قداست آسماني دارد و از بدو تربيت كودكان اين اهميت و قداست در آنها دروني مي شود مطمئن باشيد كوچكترين خطا در اين زمينه مي تواند يك زن يا دختر را دچار افسردگي مطلق بكند او را به اين نتيجه برساند كه ديگر هيچ چيزي برايش باقي نمانده است. و براي هميشه بايد بميرد. گويي تمام شخصيت و وجودش در جسمش خلاصه شده است. وقتي جسم اين آدمها را ازشان بگيري خدايشان را هم از آنها گرفته اي. چرا كه ديگر روي بازگشت به سمت خداوند را ندارند. و اگر جسمشان پاك بماند در اوج تنهايي و با وجود تمام ناكامي ها مي توانند گاهي به آغوش خداوند پناه ببرند و از او التيام بگيرند. من به عنوان يك جامعه شناس مي گويم ما حق نداريم باورها و اعتقادات ديني جامعه را زير سوال ببريم. ما وظيفه داريم كاركردهاي مثبت قواعد را براي جامعه بازگو كنيم.
تقدس جسم و ارزشمندي عفت براي زنان در كنار تمام آثار مثبت اجتماعي و رواني كه براي زنان دارد گاهي آنها را از بهبود خود باز مي دارد كه به نظر من با آموزش قابل رفع است. من بسياري از اوقات اين سوال را مطرح كرده ام كه شما چه خدمت ويژه اي به همسرتان ارائه مي كنيد كه ديگران نمي توانند؟ نكند طبق عادت فرهنگي گمان مي كنيد كه جسم شما مهمترين سرويسي است كه مي تواند به همسرتان ارائه شود. بنابر اين وقتي جسم تان را عرضه مي كنيد گويي تمام آنچه را كه داشتيد بخشيده ايد و حالا ديگر نوبت اوست كه هر چه در طبق اخلاص دارد پيش آورد. نكند وقتي مي گوييد من اين همه محبت در حق او كردم يعني ………….. . نكند گمان مي كنيد چيزي كه محافظت آن از اغيار اين همه ارزشمند و مقدس است بايد عرضه اش بر همسر نيز همانقدر ارزشمند و مقدس باشد و اگر او به اين ارزش مهم و مقدس اعتراف نكرد پس هيچ چيزي نمي فهمد و اصلا شما را درك نمي كند. فراموش نكنيد جسم شما در خارج از چارديواري خانه ارزشمندترين است ولي در داخل اين چارديواري ارزش روح شما از هر چيز ديگري بيشتر است.
پنجره اي به زندگي
يكي دو ماه پيش از طرف سازمان مديريت و برنامه ريزي با من تماس گرفتند و پيشنهاد برگزاري يك دوره كوتاه مدت آموزش روش تحقيق را دادند. با يكي از دوستان مشورت كردم گفت تركيب شركت كنندگان دوره به گونه اي است كه حلقه ارتباطات تو را در سطح سازمانهاي مختلف مي تواند گسترش دهد. نكته مثبتي بود قبول كردم. از روز شنبه اين هفته دوره شروع شد. وحشتناك بود. قرار شد تا عصر چهارشنبه 36 ساعت روش تحقيق تدريس شود. يعني يك ترم در پنج روز. آن هم براي مني كه حتي تجربه 14 ساعت در هفته نداشته ام. احساس كردم سازمان مديريت صرفا مي خواهد يك دوره اي برگزار كند. وگرنه چه ضرورتي دارد دوره اي به اين فشردگي برگزار كند. هيچ راه برگشتي وجود نداشت. نمي توانستم اعلام انصراف كنم. سن شركت كنندگان از 24 تا 50.. رشته تحصيلي آنها از زبان شناسي, علوم تربيتي, بازرگاني, فيزيك, شيمي,حسابداري , تربيت بدني و ….. . موضوعات پژوهشي مورد علاقه شان از تاثير بنزوات بر فساد يا ماندگاري سس مايونز و استخراج نفت بر وقوع زلزله گرفته تا علل غيبت كاركنان. يه چالش جدي براي مهارت آموزشي خودم. سعي كردم از مثالهاي خودشون براي تدريس استفاده كنم. جالب و آموزنده بود. بوضوح احساس مي كردم روش تحقيق علمي در رشته هاي مختلف مي تواند خيلي خيلي بيشتر از آني كه فكر مي كني شبيه به هم باشد. اگرچه نسبت قابل توجهي از اين دوستان شركت كننده صرفا براي امتياز اين دوره به كلاس آمده بودند ولي من اساسا دوست ندارم كلاسم طوري باشد كه شاگردانم دلشان بخواهد فرار كنند. دلم مي خواهد موثر باشم. بايد بود و نبود من در كلاس تاثير داشته باشد. احساس كردم يه مبارزه است و حتما بايد با تمام قوا درش شركت كنم. تمام پاورپوينتهاي روش تحقيقم رو كه هي امروز و فردا مي كردم آماده كردم. به عصر روز دوم كه رسيديم بازخوردهاي مثبت از شاگردام شروع شد و به قول بعضي از دوستان اينترنتي احساس خودمتشكر بودن در من تقويت شد. عصر روز چهارشنبه كه دوره تمام شد سه نفر از خانمهاي كلاس امدند نزديك و موضوع جالبي را مطرح كردند. شروع صحبتشان اين بود كه ما متاهل هستيم و بچه كوچيك داريم ……… و من هم طبق عادت برداشت كردم لابد نمره مي خواهند و در نتيجه گفتم نگران نباشيد مشكلي پيش نمي آيد. با كمال تعجب هر سه نفرشان گفتند نه.
وقتي صحبتهاشان را ادامه دادند و نيت پاك و اشتياق شديد آنها را به يادگيري و تجربه اندوزي ديدم از برداشت عادتي خودم خجالت كشيدم. حدوا 45 دقيقه صحبت كرديم. احساس كردم توي اين دوره علاوه بر آموزش روش تحقيق يه اتفاق ناگوار يا گواراي ديگر هم افتاده. من باعث شدم بعضي ها احساس نوستالژي پيدا كنند. حسرت گذشته قشنگ, دوره پر جنب و جوش دانشجويي بر قلب ظريفشان هجوم بياورد. حالا دنبال راهي مي گردند تا به همان شرايط با بينش واقعي تر و ععميق تر برگردند. به شان گفتم اين اتفاقات از آثار منفي كلاس من هستند. كلاس خوب بايد به تعادل منجر بشود نه عدم تعادل. در پايان يكي شان گفت شما جلسات هفتگي مباحثات علمي و اجتماعي نداريد كه ما درش شركت كنيم جواب دادم نه. ولي اين سوال وقتي كه از آنها جدا شدم به شكل ديگري ذهنم رو مشغول كرد. حالا مي خواهم يه جور ديگه به شون جواب بدم. مي خواهم بگويم حتي با فرض اينكه من دوره هفتگي مباحثه علمي و اجتماعي داشته باشم آنها بعد از چند مدت شركت در اين دوره ها به اين نتيجه خواهند رشيد كه نه اون چيزي كه ما به دنبالش هستيم در اينجا هم پيدا نمي شود. اين بار پشيمان تر و غمگين تر از ابتداي دوره به خانه هاشان برخواهند گشت.دلم ميخواهد به آنها بگويم نه تنها من كه هيچكس ديگري به تنهايي و براي هميشه نمي تواند گم گشته شما را به شما بازگرداند. تنها يك راه در اين ميان وجود دارد. من آدمهاي خوب بسياري را مي شناسم كه خيلي هاشان الان در ميان ما نيستند و مرده اند. از ميان آنهايي هم كه زنده اند خيلي هاشان در ايران نيستند و در گوشه و كنار كره خاكي پراكنده اند. ما بايد به آثار آنها پناه ببريم. به نوشته هاي آنها به سخنراني هاشان به نقاشي هاشان به موسيقي آنها و به ………….. . ولي يادمان باشد هيچكدام از آنها مقصد ما نيستند. همه آنها پله هستند. من هم جزء پله هاي ابتدايي اين نردبان چندهزار پله اي هستم. عيبي ندارد چند لحظه توقف كنيد تا خستگي در كنيد. تا زيبايي اطراف را از اين پله تماشا كنيد. ولي فراموش نكنيد شما مسافر هستيد و زندگي سفر و آخر اين سفر خانه خداست. او در تمام سفر با ما و همراه ماست و از اينكه ما را در بعضي پله ها زمين گير مي بيند غصه مي خورد. يادتان باشد هميشه پله بعدي جذاب تر از پله فعلي است.
و من مسافرم ای راههای همواره.
دیدگاهتان را بنویسید