پنجره اي به…
پنجره اي به روانشناسی
در كامنتهاي هفته گذشته يادداشتي از دوست عزيزم محمد هست به اين مضمون كه روانشناسان نمي توانند ادعاي انسان شناسي بكنند. به نظر من فرقي نمي كند اين قضاوت مبتني بر چه تجربه اي باشد. من نمي دانم محمد عزيز تا به حال با چند روانشناس با تجربه و عالم سروكار داشته اند. به نظر من اگر چنين باوري در باره روانشناسان فراگير شود و همه آدمها به همين نتيجه اي كه محمد رسيده برسند, آن وقت نمي توان به بهبود وضع روح و روان افرادي كه مشكل دارند اميدوار بود. چون بيمار بايد به طبيب خود ايمان داشته باشد. به علم طبيب به مهارت او به كارداني او. اگر اطبا جسم و روح مشروعيت خود را در جامعه از دست بدهند, هيچ بهبودي در بيماري حاصل نخواهد شد. من نمي خواهم بگويم همه روانشناسان و جامعه شناسان ماهرند همانطور كه هيچكس اعتقاد به كارآيي تمام پزشكان و مهندسين و معلمين ندارد. مي توان با تلاش و جستجو روانشناس ماهري پيدا كرد تا به ما در خودشناسي مان كمك كند.
پنجره ای به فرهنگ
اكثر كارهايي كه ما انجام مي دهيم بر حسب عادت است (همان كنش سنتي وبر در مطلب قبل). در كنش سنتي يا عادتي ما به هدف و دلايل رفتار فكر نمي كنيم و در باره راههاي مختلفي كه ممكن است براي انجام همان رفتار وجود داشته باشد انديشه نمي كنيم. بي چون و چرا انجام مي دهيم. ما مثل سگ پاولوف روانشناس به يك سري از محركها بي اختيار واكنش نشان مي دهيم. از خوردن و خوابيدن گرفته تا ……….. تا مطالعه.
تا به حال چند نفر به من گفته اند و نوشته اند كه اين روشي كه در وبلاگت براي گزاره نويسي معرفي كرده اي خيلي وقت گير است. خيلي طول مي كشد تا يك كتاب را به اين شيوه تمام كنيم. احساس مي كنم كنش آنها در مطالعه كتاب سنتي است. از خودشان نمي پرسند كه شيوه هاي معمول مطالعه و يادگيري (نت برداري يا مارك دار كردن يا حاشيه نويسي كتاب) تا حالا چقدر ثمر داده است. ما بر حسب عادت شيفته سرعت هستيم. هر چيزي را مي خواهيم زود به پايان برسانيم بي آنكه براي بعد از خط پايان برنامه اي داشته باشيم. اين ميل شديد به سرعت در همه رفتارهاي مان هويداست. گويي همه چيز را به نوعي مانع تلقي مي كنيم و مي خواهيم زود از آن عبور كنيم. اين موانع بسيار متنوع هستند از ماشين جلويي در هنگام رانندگي گرفته تا كتابي كه در دست ماست. كمتر كسي است كه حاضر باشد به اين امور به جاي مانع به چشم همراه نگاه كند. ماشين جلويي ما در هنگام مسافرت مي تواند همسفر ما باشد نه رقيب. كتاب مي تواند همنشين ما باشد همنشيني كه از مصاحبت طولاني او لذت بيشتري ببريم. به نظر من اين توهين به نويسنده است كه كتابي را كه چند سال براي نوشتن اش زحمت كشيده شده است طي دو سه روز بخوانيم.
پنجره اي به جامعه
ديشب يكي از همسايه ها يك فيلم دو سه دقيقه اي را كه در خيابان تهران (امام رضا) مشهد فيلمبرداري شده بود نشانم داد به شدت متاثر شدم. فيلم جواني را نشان مي داد كه از بالاي يك ساختمان چند طبقه نيمه ساز مي خواست خودش را به پايين پرتاب كند و خودكشي كند. جمعيت زيادي مشغول تماشا بودند. سر و صداهاي زيادي به گوش مي رسيد. بپر نترس. زود باش ديگه ما كار داريم مي خوايم بريم. آقا سريع تر حافظه موبايلم پر شد ديگه جا نداره ضبط كنم. ……… و چند ثانيه بعد پايان يك زندگي. شايد هيچكدام از آنهايي كه متلك مي گفتند باور نمي كردند پايان يك زندگي ممكن است به همين سادگي باشد.
پنجره اي به آسمان
طلوع و غروب آفتاب هميشه زيباست. مخصوصا در مشهد بويژه در بهار و تابستان. اسمان مشهد هنگام غروب در هر كدام از جهات چهارگانه منظره اي ويژه اي دارد. توصيه مي كنم حتما سري به آسمان بزنيد. اين چند تا عكس بعلاوه ده دوازده تاي ديگه كه توي فتوبلاگم گذاشته ام همگي كار سروش عزيز من است.
دیدگاهتان را بنویسید