بلاگ

چرا ما به خداوند نيازمنديم؟

حاجات انسان به خداوند
سلام. از خوندن درس بيست و ششم كتاب حكمت و معيشت خيلي لذت بردم. خيلي خيلي خيلي. اميدوارم مشا هم لذت ببريد. سوال اصلي اين درس اين است كه اگر خداوند نباشد، زندگي فردي و جمعي انسانها دچار كدام خللها خواهد شد؟ و حالا پاسخها:
1-نخستين حاجت انسان به خداوند در اصل بودن است. بدون ترديد همه خداشناسان معتقدند كه اين امر نخستين ركن خداشناسي است. ما در اصل وجود حاجتمند نيستيم بلكه عين حاجتيم. يعني پيش از خلق كسي نيست كه محتاج باشد يا نباشد.
2-حاجت دوم انسانها به خداوند در كسب آرامش است. آدميان پس از آنكه هستي مي يابند،‌دستخوش انواع تشويشها و اضطرابها مي گردند. از اضطرابات ساده عاطفي تا اضطرابات عميق وجودي……..شرط آرامش همجنسي است. بدترين شكنجه آن است كه كسي را با ناهمجنسي در قفس محبوس كنند. بنابر اين انسان كه در اصل روحاني است،‌به خداوند و موجودات روحاني محتاج است تا در پيوستن به آنها نقصان نفس خود را كمال بخشد. انسان در دوري از خداوند و موجودات روحاني و قدسي دستخوش ملالي جانكاه مي شود. البته درك اين ملال روحي عميق در گرو درجه اي از حساسيت و بيداري است. گاه بيماري اش چندان عمق مي يابد كه او بيماري اش را عين سلامت مي پندارد. شايد در ميان انسانها كساني باشند كه هرگز به خداوند و ساكنان درگاه او نيازي احساس نكرده اند. اما اگر انسان در زندگاني اش حتي يكبار حلاوت درك محضر الهي را چشيده باشد، همان يك تجربه كافي است تا به او نشان دهد كه آنچه به اعماق روح آدمي روشنايي مي بخشد، شعله اي است كه از مشعلي ديگر فروزان شده است.
3-حاجت سوم انسان به خداوند همان حاجتي است كه خداوند خود براي درك انسان برشمرده و در مقابل آن براي خود غنا و استغنا را اثبات كرده است. ….. آدميان به مجاهدت ،‌ايمان،‌طاعت و بالتر از اينها به مغفرت خداوند نيازمندند. در مقابل خداوند از اينگونه امور مستغني است. ……… شايد اين پرسش مطرح شود كه اين حاجات كه مقتضاي زندگي بشر در اين جهان اند چه ارتباطي به خداوند دارند و چرا بدون خدا تحقق تام و تمام نمي يابند؟ مطابق انديشه و منطق ديني،‌اگر انسان به نيكي و فارغ از احساسات در كار خود بنگرد، درخواهد يافت كه امور فاني شونده ارزش فداكاري ندارند. آدمي هنگامي مي تواند انفاق كند كه بداند اين انفاق گم نخواهد شد. هنگامي مي تواند جان ببازد كه بداند اين جان باختن ضايع نخواهد گرديد. واقعا بدون اعتقاد به نوعي جاودانگي ،‌انسان نمي تواند از جان و از مال و لذايذ خود بگذرد. ……… بنابر اين اگر انسان، ايمان و انفاق و مجاهدت خود را به امري جاودانه پيوند نزند، در انجام آن امور هيچگونه انگيزه و ديلي عقلاني نخواهد يافت. ……. چرا كه خداوند جاودانه اي است كه به تمام اين امور رنگ جاودانگي مي زند. گوهر جاودانگي فقط از دستان خداوند نصيب آدميان مي شود. برگرفتن خدا برگفتن جاودانگي است.
4-حاجت چهارم انسان به خدا در اين است كه انسان هگاه عجز و فقر خود را از ياد ببرد و كوس استغنا بزند، سر به طغيان برخواهد داشت. فقط در محضر خداوند است كه آدمي به تواضع و ترك استغنا ملزم مي شود. آدميان براي آنكه طاغي نباشند و از آستان بندگي خداوند سر بر نكشند محتاج خداوند هستند. بندگي كردن بدان معناست كه انسان خود را فوق حق و اخلاق نپندارد. به غير از خداوند هيچ موجودي نمي تواند مدعي شود كه حق دارد ولي تكليف ندارد……. اگر خدايي نبود آدميان همه خدايان مي شدند. هر جا ديكتاتوري هست نوعي داعيه ي خدايي هست. چرا كه ديكتاتوري يعني حق بلاتكليف داشتن. ….. و اين شكل تازه اي از تكبر است. انسان متكبر مي كوشد با خداوند مشاركت كند، خود را كه حقير است، بزرگ مي پندارد و محدوديتهاي خود را ناديده مي انگارد. …… علاوه بر خوداند ذكر موت هم انسان را به عجز خود واقف مي كند. در واقع آدميان در دو موضع به ناچار بايد سر خم كنند: يكي در برابر خداوند و ديگري در برابر مرگ… انسان متكبر اين دو امر مهم را واقعياتي تسليم ناپذير و غير قابل مقاومت مي يابد و خود را در برابر آنها عاجز مي بيند.
5- آدمي به خداوند به منزله پشتوانه اخلاق هم حاجت دارد و اين وجه پنجم نياز اوست. كثيري از اخلاقيات، اگر از طريق دين نرسد يا اگر پشتوانه صواب و عقاب اخروي نداشته باشد، مورد قبول و عمل عامه آدميان قرار نمي گيرد (خواص حكايتي ديگر دارند). آدميان براي آدم بودن،‌كامل بودن، طغيان نكردن، اخلاقي بودن و …… به خداوند محتاج هستند. بنابر اين نياز انسان به خداوند را نبايد در حاجتش به روزي يا خوراك و پوشاك منحصر دانست. اين حاجات عميق بشر را از فرعونيت و خود بيني رهايي مي بخشند. انسان خودبين مشرك است چرا كه در اين عالم به جز خداي واحد به خدايديگري هم قائل است يعني خود را خدا مي داند.

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید