کتابهايی که ديوانه وار دوستشان دارم
امسال از حيث آشنايي با كتاب براي من سال بسيار جالبي بود. درست اواخر سال گذشته و آغاز تعطيلات سال نو بود كه كتاب من،استاد و عشق از ميچل البام رو از كي از دوستان عزيزم گرفتم. كتاب سرگذشت واقعي يك استاد جامعه شناسي بود كه يك روز پس از مراجعه به پزشك فهميد كه چيزي به مرگش باقي نمانده است. او به جاي آنكه پيش از موعد از غصه بميرد تصميم گرفت تجربيات خود در آن لحظات را با نزديكان، دوستان، دانشجويان و حتي غريبه ها و ….. درميان بگذارد. در وصف لذتي كه من از اين كتاب بردم همين بس كه بلافاصله در همان تعطيلات براي بار دوم آن را خواندم و زير مطالب مهم اش خط كشيدم.
كتاب دوم اوصاف پارسايان از دكتر سروش بود كه در ارتباط با شرح خطبه حضرت علي در باره صفات پارسايان است. براي من خيلي تاثيرگذار و جالب بود و خوشحالي ناشي از مطالعه آن را تا بحال پيش افراد متعددي گفته ام. كتاب بعدي حكمت و معيش ات باز هم تاليف دكتر سروش در باره نامه حضرت علي به فرزند اش امام حسن بود كه بسيار بسيار جالب و آموزنده بود. نمي دانم شما چي فكر مي كنيد ولي من از اينكه در دوره اي زندگي مي كنم كه به چنين منابع ارزشمندي دسترسي دارم خيلي خيلي خوشحال هستم. كتاب ديگري كه در اين فرصت مطالعه كرده ام و برايم بسيار بسيار لذت بخش بود هنر عشق ورزيدن از اريم فروم بود. اين يكي رو كه خوندم واقعا از خوشحالي در پوستم نمي گنجيدم. شدت خوشحالي من از خواندن اين كتاب به حدي بود كه نشستم و خلاصه اش را تهيه كردم و تصميم گرفته ام توي وبلاگم اونارو منتشر كنم. اميدوارم حوصله خوندن اش رو داشته باشيد و برويد اصل اش رو بخونيد.
نظريه عشق
عميقترين احتياج بشر نياز اوست به غلبه بر جدايي و رهايي از زندان تنهايي. شكست مطلق در رسيدن به اين غايت، كار او را به ديوانگي مي كشاند.انسان – انسان قرنها و فرهنگهاي مختلف- همواره در مقابل يك مساله و همان يك مساله قرار مي گيرد كه چگونه بر جدايي غلبه كنيم و چگونه وصل را بدست آوريم، چگونه بر زندگي انفرادي خود فايق شويم و به يگانگي برسيم. ………به اين مساله مي توان با پرستش حيوانات جواب داد، يا با قربانيهاي بشري، با فتوحات نظامي، يا غرق شدن در تنعم و تجمل يا انكار نفس از راه رياضت كشيدن، يا وسواس در كار، يا آفرينشهاي هنري، يا عشق به خدا، يا عشق به انسان. …….. اين جوابها تا حدي به درجه فرديتي بستگي دارد كه انسان به آن رسيده است…….. هر چه نسل بشر از مرزهاي زندگي ابتدايي فراتر مي رود ، بيشتر خود را از دنياي طبيعت جدا مي سازد و احتياج او به پيدا كردن راه فراري از اين جدايي افزونتر مي شود.
يكي از راههاي رسيدن به اين غايت ، انواع لذتهاي آميخته با ميگساري و عياشي است. …………….. بسياري از مناسك ديني قبايل دور از تمدن تصوير زنده اي از اين نوع راه حلهاست. هيجانهاي جنسي نيز حالتي ايجاد مي كند كه اثري نظير نشئه ميگساري يا مواد مخدر را دارد. وقتي كه حالت خلسه و هيجان ايجاد مي شود دنياي خارج ناپديد مي شود، و همراه آن احساس جدايي نيز از بين مي رود. ……… انواع پپيوندهاي حاصل از عياشي داراي سه خصيصه مشتذرك اند. همه شديد و حتي وحشيانه اند. در كل شخصيت – در نفس و بدن – حادث مي شوند. گذران و ادواريند. راه حل ديگر پيوند است كه مبتني بر همرنگي با گروه و عادات و رسوم و معتقدات آنهاست. … اگر من همانند ديگرانم، اگر من فكر يا احساسي مجزا از ديگران ندارم، اگر در آداب و رسوم ، در لباس و عقيده با آنچه در اجتماع هست مشتركم، من نجات يافته ام – نجات ار احساس هولناك جدايي. بيشتر مردم از اين احتياج به همرنگ بودن كه در ايشان وجود دارد ، حتي آگاه نيستند. آنان در اين پندار به سر مي برند كه طبق عقايد و تمايلات خود رفتار مي كنند. …….. در صورتي كه عقايد آنان همان است كه اكثريت از آن پيروي مي كنند. و اين هماهنگي همگاني به منزله ملاكي است براي صحيح بودن عقايد ايشان. از آنجا كه به هر حال اين احتياج در بشر هست كه خود را با ديگران متفاوت بداند، سعي مي كند اين احساس را به وسيله تفاوتهاي جزئي نظير نوشتن حرف اول نام و نام خانوادگي خود بر كيف دستي، حك نام خود بر روي قاب، عضويت در فلان حزب و ….. زنده نگه دارد. …………. اما اين پيوند ناشي از همرنگي چون حاد و شديد نيست نمي تواند اضطراب جدايي را التيام بخشد. ميخوارگي، اعتياد به مواد مخدر ، وسواس در اميال جنسي، و خودكشي كه از پديده هاي اجتماع معاصر غرب است، عوارض شكست اين همرنگي گروهي است. راه سوم براي حصول وصل و پيوند در فعاليتهاي خلاقه نهفته است. … در همه كارهاي خلاقه آفريننده با اآفريده خود كه براي او نماينده دنياي خارج است ، متحد مي شود. ….. اما در جريان كارهاي امروزي (كار كارمندي و كارگري) از فعاليت ثمربخش و كيفيت وحدت بخش آن خبري نيست.
جواب كامل به اين مساله هستي در وصول به پيوند دو جانبه نهفته است- در پيوند شخص با شخص ديگر و در عشق.آرزوي پيوند مشترك اساس نيرومند ترين كوشش بشري است ، اساسي ترين شوقهاست. شكست در وصول به آن ديوانگي يا نابودي است- نابودي خود شخص يا نابودي ديگران. بشريت بدون عشق نمي توانست حتي يك روز هم دوام داشته باشد. آيا منظور ما از عشق جوابي كامل و رسا به مساله هستي است ؟ يا از عشقي ناقص گفتگو مي كنيم كه مي توان به آن عنوان پيوند تعاوني داد؟.صورت منفي اين پيوند همانا تسليم يا در اصطلاح روانشاسي مازوخيسم است فرد مازوخيست براي فرار از احساس تحمل ناپذير تنهايي خود را جزئي از وجود شخص ديگر مي كند- شخصي كه براي او در حكم راهنما، زندگي و ماده حيات است. او هرگز احتياجي به تصميم گرفتن ندارد و نيازي ندارد كه خود را به خطر بياندازد، او هرگز تنها نيست اما هرگز مستقل هم نيست و هنوز كاملا به دنيا نيامده است. نوع مثبت پيوند تعاوني در اصطلاح روانشناسي ساديسم نام دارد. فرد ساديست شخص ديگري را جز’ لاينفك خويش مي سازد تا بدين وسيله از احساس تنهايي و زنداني بودن خود فرار كند. درست به همان اندازه كه ديگري به ساديست وابسته است او نيز به ديگري وابسته است.
نقطه مقابل اين پيوند تعاوني عشق بالغ انسان كامل است. اين پيوند در وضعي صورت مي گيرد كه وحدت و همسازي شخصيت آدمي و فرديت او را محفوظ مي دارد. عشق نيروي فعال بشري است. عشق انسان را بر احساس جدايي و انزوا چيره مي سازد….. عشق فعال بودن است نه فعل پذيري. پايداري است نه اسارت. انساني كه به عمل فعال مي پردازد آزاد است.، او خداوند عمل خويش است. اما در عمل فعل پذير، شخص به دنبال عمل كشانده مي شود، بي آنكه از موضوع انگيزه هاي خود آگاه باشد.
دیدگاهتان را بنویسید